بانگاهت خواستم تامن به قربانت شوم
بانگاهت خواستم تامن به قربانت شوم
تحتِ فرمانِ دلت سربازِ چشمانت شوم
دیده بستم معجزه با نام عشق کاری کند
دست را چون شانه ای در زلف افشانت شوم
وصف مژگانت مرا در دام عشق بیمار کرد
آرزو دارم شبی را تحتِ درمانت شوم
عهد کردم باخودم گر شمع دل روشن کنی
همچو پروانه به دورت وصله ی جانت شوم
اشتیاق دیدنت دل را چنان بی تاب کرد
یک شبی در کلبه ی عشقِ تو مهمانت شوم
در خیالِ عشقِ خود پایِ مرا درگیر کن
تا که شکلِ دیگری از عهد و پیمانت شوم
تحتِ فرمانِ دلت سربازِ چشمانت شوم
دیده بستم معجزه با نام عشق کاری کند
دست را چون شانه ای در زلف افشانت شوم
وصف مژگانت مرا در دام عشق بیمار کرد
آرزو دارم شبی را تحتِ درمانت شوم
عهد کردم باخودم گر شمع دل روشن کنی
همچو پروانه به دورت وصله ی جانت شوم
اشتیاق دیدنت دل را چنان بی تاب کرد
یک شبی در کلبه ی عشقِ تو مهمانت شوم
در خیالِ عشقِ خود پایِ مرا درگیر کن
تا که شکلِ دیگری از عهد و پیمانت شوم
۳.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.