حقیقت داشت

حقیقت داشت
ترسیده بودم !

من از تمام جمعه ‌هایی‌ که
رویای بودنت
شبیهِ بغضی موزون
هوای خانه را تبدار میکرد،
ترسیده بودم !

دچارِ سردی چشم‌های تو
از خوابِ آرامِ کلاغی بر درخت
از گفتگوی باران و پاییز و پنجره
از همهمه ی غروب و غربت و خیابان
از خودم ...
ترسیده بودم !

ماه بر بلندی آسمان
یک شبِ خسته در جریان
در تصورِ جاده !
کسی‌ از مجاورتِ آبی‌ِ آرامِ دریا می‌‌آید ...

من سخت ترسیده‌ام !
بیا ....
دیدگاه ها (۴۷)

صبحوقتی می‌خندی صورتت نماینده قلب خوشحالت می‌شود...آن وقت هم...

عمری گذشت ،و ساخته ام با نداشتن ...!ای دل ،چه خوب بود تو را ...

ِبرزخ فاصله‌یِ بینِ مرگ تا قیامت نیستبرزخ فاصله‌یِ بینِ دل د...

چایی که تـو می‌ آوری انگارشراب استاین شاعر عاشق به همان چایخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط