فیک سانزو
فیک سانزو
-۹- بلند شدم و بغلش کردم.
ا.ت: خوش اومدی سانزووو. دلم برات تنگ شده بود
سانزو: هوم...ممنونم...
ا.ت: سانزو ؟ حالت خوبه؟
سانزو: اره اره خوبم
ا.ت: میگما دکتر بهت استراحت داد؟؟ چند روز؟
سانزو: عام اره داد... ۷ روز
ا.ت: اوهوممم. بالاخره یه هفته ی کامل پیشمیییی. سانزو باید یه چیزی هم بهت بگم البته.
سانزو: میگم میشه من اول بگم حرفمو...؟
ا.ت: عام... خب بگو
سانزو: خب ا.ت ... میدونی ما باید جدا بشیم... برای خودت...
ا.ت: چی میگی...سانزو...
سانزو: ا.ت خواهش میکنم گریه نکن... این خودش برام به اندازه ی کافی سخت هست
ا.ت: یعنی چی که .... جدا بشیم ؟ هق...اها...فهمیدم... دیگه ازم خسته شدی... نه هاروچیو...؟
سانزو: ن...نه ا.ت اصلا این طوری نیست...
ا.ت: پس چطوریه...؟ هااا؟ (داد) واقعا برات متاسفم هاروچیو سانزو. هر کسی هم که باشی ، شماره ی یک بونتن هم اگه بشی هیچ وقت بابت این کارت نمی بخشمت...!
یهو حس کردم که یه طرف صورتم گرم شد. بعد فهمیدم که... سانزو به من سیلی زد...!؟
سانزو: معنی این حرف هاتو می فهمی؟؟ من بخاطر تو این...
ا.ت *با بغض*: بخاطر من بهم سیلی زدی...؟
سانزو: عام خب اون...
ا.ت: همون اولش گفتم ازم خسته شدی. چه راهی بهتر از سیلی زدن و کات کردن؟
لباس هایی رو که اورده بودم جمع کردم و رفتم.
و هین اینکه داشتم لباس هامو جمع می کردم سانزو حتی مانعم نشد.
اون واقعا ازم خسته شده...
-۹- بلند شدم و بغلش کردم.
ا.ت: خوش اومدی سانزووو. دلم برات تنگ شده بود
سانزو: هوم...ممنونم...
ا.ت: سانزو ؟ حالت خوبه؟
سانزو: اره اره خوبم
ا.ت: میگما دکتر بهت استراحت داد؟؟ چند روز؟
سانزو: عام اره داد... ۷ روز
ا.ت: اوهوممم. بالاخره یه هفته ی کامل پیشمیییی. سانزو باید یه چیزی هم بهت بگم البته.
سانزو: میگم میشه من اول بگم حرفمو...؟
ا.ت: عام... خب بگو
سانزو: خب ا.ت ... میدونی ما باید جدا بشیم... برای خودت...
ا.ت: چی میگی...سانزو...
سانزو: ا.ت خواهش میکنم گریه نکن... این خودش برام به اندازه ی کافی سخت هست
ا.ت: یعنی چی که .... جدا بشیم ؟ هق...اها...فهمیدم... دیگه ازم خسته شدی... نه هاروچیو...؟
سانزو: ن...نه ا.ت اصلا این طوری نیست...
ا.ت: پس چطوریه...؟ هااا؟ (داد) واقعا برات متاسفم هاروچیو سانزو. هر کسی هم که باشی ، شماره ی یک بونتن هم اگه بشی هیچ وقت بابت این کارت نمی بخشمت...!
یهو حس کردم که یه طرف صورتم گرم شد. بعد فهمیدم که... سانزو به من سیلی زد...!؟
سانزو: معنی این حرف هاتو می فهمی؟؟ من بخاطر تو این...
ا.ت *با بغض*: بخاطر من بهم سیلی زدی...؟
سانزو: عام خب اون...
ا.ت: همون اولش گفتم ازم خسته شدی. چه راهی بهتر از سیلی زدن و کات کردن؟
لباس هایی رو که اورده بودم جمع کردم و رفتم.
و هین اینکه داشتم لباس هامو جمع می کردم سانزو حتی مانعم نشد.
اون واقعا ازم خسته شده...
۲۶.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.