قشنگ ترین عذاب من پارت ۵۴
قشنگ ترین عذاب من پارت ۵۴
ویو تهیونگ
ته : کوک چی!؟(بلند و نگران)
میا : بیاین بیرون (گریه و داد)
پاهام کشش نداشتن
به زور خودمو کشوندم بیرون که جونگ کوک رو با صورت خونی روی زمین دیدم.
دنیا دور سرم میچرخید.. کارام دست خودم نبود
ته : ج...ج...جونگ... جونگ کوک...جونگ کوک(بهت و بغض)
جیمین : میا..؟(تعجب)
میا : بخدا منم وقتی اومدم بالا دیدم اینجوری افتاده رو زمین ، رفتم سمتش و صداش کردم...اما...جوابمو نمیداد ؛ منم برش... برش گردوندم که...(گریه)
هیچی از حرفاشون متوجه نمیشدم .
حالم خیلی بد بود . داشتم میمردم ؛ اشکام مجال نمیدادن
با داد اسمش رو صدا میزدم . ولی دریغ از یه جواب کوچیک..
ته : جونگ...کوک. جونگ کوک..جونگ کوک
تو بغلم گرفتمش و سرش رو به سینم چسبوندم. تا جایی که توان داشتم فریاد میزدم.
مغزم هنگ بود و نمیدونستم چیکار کنم
ته : جونگ کوکم...زنگ بزنید اورژانس. زنگ بزنید اورژانس(بلند)
یونگی : سَل...این...اینجا...اینجا چه خبره؟!(بهت)
ته : جونگ کوک تروخدا چشماتو باز کن. جونگ کوک(داد)
بیشتر به خودم چسبوندمش.
جیمین : یونگی زنگ بزن به اورژانس. تروخدا(گریه)
نفس نداشتم ؛ به سختی ریه هام کار میکرد
محال بود. یه لحظه چیزی یادم اومد
ته : اون...اون عوضی...اون عوضی(آروم و اشک)
یونگی : چی!؟
ته : اون عوضی.
بلاخره متوجه شدن کیو میگم. حدودا یکی دو متر دور تر وایستاده بود و پوزخند مضحکی رو لباش بود.
میخواستم برم سمتش و خفه اش کنم. یونگی و جیمین جلوم رو گرفته بودن ؛ با تمام توانم کنارشون میزدم. اما نمیتونستم برم سمتش.
انگار پاهام قدرتی نداشت
با تمام توانم عربده زدم
ته : عوضی پست فترت ؛ میکشمت ، بخدا میکشمت... چطور تونستی؟ آشغال هرزه. ولم کنیددد ، ولم کنید بزارید برم خفه اش کنم
جیمین : تهیونگ به خودت بیا..(داد)
میتونستم از همونجا رنگ ترس رو تو چشمای کثیفش ببینم.
داشت نزدیک تر میشد.
* : بهت که گفته بودم کارم باهات تموم نشده.(پوزخند)
ته : بیا...بیا نزدیک تر ؛ ولم کنیددددد. میخوام بکشمش(داد)
با پوزخند ادامه داد.
* : اگر میدونستم اون پسر انقدر برات مهمه به جای بیهوش کردنش...میکشتمش و تو رو مال خودم میکردم
ته : خفه شو...دهنت گوهتو ببندددد؛ تو...تو هیچوقت نمیتونی منو داشته باشی.(عصبی و داد)
هردوتاشون رو کنار زدم و پریدم روش
تا میخورد زدمش ؛ هیچی نمیفهمیدم
انقدر زدمش ، انقدر زدمش تا خون بالا بیاره
ته : حقته عوضی . چطور جرئت میکنی!؟(بلند)
* : جونگ...کوک هیچوقت برا تو...نمیشه(پوزخند)
ته : اسمشو به زبون کثیفت نیار.. کاری نکن همین الان بکشمت. یکباره دیگه نزدیکش شی به مقدساتت قسم میکشمتتتت(عربده)
یونگی : تهیونگ ولش کن(داد)
ویو تهیونگ
ته : کوک چی!؟(بلند و نگران)
میا : بیاین بیرون (گریه و داد)
پاهام کشش نداشتن
به زور خودمو کشوندم بیرون که جونگ کوک رو با صورت خونی روی زمین دیدم.
دنیا دور سرم میچرخید.. کارام دست خودم نبود
ته : ج...ج...جونگ... جونگ کوک...جونگ کوک(بهت و بغض)
جیمین : میا..؟(تعجب)
میا : بخدا منم وقتی اومدم بالا دیدم اینجوری افتاده رو زمین ، رفتم سمتش و صداش کردم...اما...جوابمو نمیداد ؛ منم برش... برش گردوندم که...(گریه)
هیچی از حرفاشون متوجه نمیشدم .
حالم خیلی بد بود . داشتم میمردم ؛ اشکام مجال نمیدادن
با داد اسمش رو صدا میزدم . ولی دریغ از یه جواب کوچیک..
ته : جونگ...کوک. جونگ کوک..جونگ کوک
تو بغلم گرفتمش و سرش رو به سینم چسبوندم. تا جایی که توان داشتم فریاد میزدم.
مغزم هنگ بود و نمیدونستم چیکار کنم
ته : جونگ کوکم...زنگ بزنید اورژانس. زنگ بزنید اورژانس(بلند)
یونگی : سَل...این...اینجا...اینجا چه خبره؟!(بهت)
ته : جونگ کوک تروخدا چشماتو باز کن. جونگ کوک(داد)
بیشتر به خودم چسبوندمش.
جیمین : یونگی زنگ بزن به اورژانس. تروخدا(گریه)
نفس نداشتم ؛ به سختی ریه هام کار میکرد
محال بود. یه لحظه چیزی یادم اومد
ته : اون...اون عوضی...اون عوضی(آروم و اشک)
یونگی : چی!؟
ته : اون عوضی.
بلاخره متوجه شدن کیو میگم. حدودا یکی دو متر دور تر وایستاده بود و پوزخند مضحکی رو لباش بود.
میخواستم برم سمتش و خفه اش کنم. یونگی و جیمین جلوم رو گرفته بودن ؛ با تمام توانم کنارشون میزدم. اما نمیتونستم برم سمتش.
انگار پاهام قدرتی نداشت
با تمام توانم عربده زدم
ته : عوضی پست فترت ؛ میکشمت ، بخدا میکشمت... چطور تونستی؟ آشغال هرزه. ولم کنیددد ، ولم کنید بزارید برم خفه اش کنم
جیمین : تهیونگ به خودت بیا..(داد)
میتونستم از همونجا رنگ ترس رو تو چشمای کثیفش ببینم.
داشت نزدیک تر میشد.
* : بهت که گفته بودم کارم باهات تموم نشده.(پوزخند)
ته : بیا...بیا نزدیک تر ؛ ولم کنیددددد. میخوام بکشمش(داد)
با پوزخند ادامه داد.
* : اگر میدونستم اون پسر انقدر برات مهمه به جای بیهوش کردنش...میکشتمش و تو رو مال خودم میکردم
ته : خفه شو...دهنت گوهتو ببندددد؛ تو...تو هیچوقت نمیتونی منو داشته باشی.(عصبی و داد)
هردوتاشون رو کنار زدم و پریدم روش
تا میخورد زدمش ؛ هیچی نمیفهمیدم
انقدر زدمش ، انقدر زدمش تا خون بالا بیاره
ته : حقته عوضی . چطور جرئت میکنی!؟(بلند)
* : جونگ...کوک هیچوقت برا تو...نمیشه(پوزخند)
ته : اسمشو به زبون کثیفت نیار.. کاری نکن همین الان بکشمت. یکباره دیگه نزدیکش شی به مقدساتت قسم میکشمتتتت(عربده)
یونگی : تهیونگ ولش کن(داد)
۳.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.