دیشب مثه همیشه بی حوصله بودم!
دیشب مثه همیشه بی حوصله بودم!
رفتم تو اتاق پیش مامانم، دراز کشیدم رو تخت(:♡
یکم باهم حرف زدیم ولی نمیدونم چیشد که حرف افتاد به دوران بچگیم(=
بی دلیل اشک از چشام پایین اومد. خیلی سعی کردم جلو خودم بگیرم، اما فایده نداشت و بلخره مامانم فهمید!
سرم و بالا آورد و دلیل گریه مو پرسید!؟
نمیدونستم چی بگم، اصن نمیدونستم چرا دارم گریه میکنم!
یهو گفتم دلم برا بچگیم تنگ شده؛
خندید و گف چرا؟؟
نمی تونستم دروغ بگم بش، حداقل این دفه نمیتونستم!
گفتم چون اونموقعه زیاد نمیفهمیدم،
بالا و پایین و سختیای زندگی و نچشیده بودم،
درمورد هیچ چیز اطلاع زیادی نداشتم!
حتا نمیدونستم عشق چیه!؟
مثه یه آدم که هرچی ساخته خراب شده رو سرش، احساس کردم تمام دنیا رو سرم آواره!
متوجه نگاه سنگین مامانم شدم ولی سرم و برنگردوندم.
فقط شنیدم که گف: حالتُمیفمم!^^
انگار تمام آوارای دورم برام حال خوب ساختن!
برا اولین بار حس کردم: در نزدیکی ما هستند کسانی که میدانند حال دل زار چیست!(=♡
پن:یادروزاییکههمقدمامانبودمبخیر😌😂(ویازمادرشبسیبلنتراست...😅😌)
#mom#😜me😬
رفتم تو اتاق پیش مامانم، دراز کشیدم رو تخت(:♡
یکم باهم حرف زدیم ولی نمیدونم چیشد که حرف افتاد به دوران بچگیم(=
بی دلیل اشک از چشام پایین اومد. خیلی سعی کردم جلو خودم بگیرم، اما فایده نداشت و بلخره مامانم فهمید!
سرم و بالا آورد و دلیل گریه مو پرسید!؟
نمیدونستم چی بگم، اصن نمیدونستم چرا دارم گریه میکنم!
یهو گفتم دلم برا بچگیم تنگ شده؛
خندید و گف چرا؟؟
نمی تونستم دروغ بگم بش، حداقل این دفه نمیتونستم!
گفتم چون اونموقعه زیاد نمیفهمیدم،
بالا و پایین و سختیای زندگی و نچشیده بودم،
درمورد هیچ چیز اطلاع زیادی نداشتم!
حتا نمیدونستم عشق چیه!؟
مثه یه آدم که هرچی ساخته خراب شده رو سرش، احساس کردم تمام دنیا رو سرم آواره!
متوجه نگاه سنگین مامانم شدم ولی سرم و برنگردوندم.
فقط شنیدم که گف: حالتُمیفمم!^^
انگار تمام آوارای دورم برام حال خوب ساختن!
برا اولین بار حس کردم: در نزدیکی ما هستند کسانی که میدانند حال دل زار چیست!(=♡
پن:یادروزاییکههمقدمامانبودمبخیر😌😂(ویازمادرشبسیبلنتراست...😅😌)
#mom#😜me😬
۶.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.