درد نوشت
درد نوشت ♣
پدر سیلی محکمی به صورت پسر زد و گفت :
مگه این شام چه عیبی داره که لب نمی زنی ؟؟؟
پسر در حالی که به نون و پنیر و مقداری سبزی چشم دوخته بود ...
از پای سفره به گوشه ای خزید و سر به بالین نهاد ...
صبح فردا ، وقتی غذای پسر در بقچه پدر جای گرفت ...
پسرک دانست امروز بابا صبحانه دارد ، چشمانش از شادی تر شد ...!!!
پدر سیلی محکمی به صورت پسر زد و گفت :
مگه این شام چه عیبی داره که لب نمی زنی ؟؟؟
پسر در حالی که به نون و پنیر و مقداری سبزی چشم دوخته بود ...
از پای سفره به گوشه ای خزید و سر به بالین نهاد ...
صبح فردا ، وقتی غذای پسر در بقچه پدر جای گرفت ...
پسرک دانست امروز بابا صبحانه دارد ، چشمانش از شادی تر شد ...!!!
- ۴۳۲
- ۱۹ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط