تابستان و گرما هم آرام آرام دارد رخت میبندد از شهر ها...
تابستان و گرما هم آرام آرام دارد رخت میبندد از شهر ها...
تابستان و گرمایی ک گاهی امتحانی بود از جانب حضرت حق...
گرمایی ک تعدادی فروختند ایمان و اعتقادشان را...
گرمایی ک پر بود از شر شر عرق ریختن...
گرمایی ک با شروع رمضان صد برابر شد...
گرمایی ک باعث شد روزه داران هم به بهانه آن فرار کنند از روزه...
گرمایی ک ایمان و اعتقادمان را ب باد فنا داد...
نمیدانم از کجا باید شروع کنم و از چه باید بگویم...
نمیدانم از خدا شکایت کنم یا از گرما...
از تابستان شکایت کنم یا از رمضان...
شایدم باید از مردمانی شکایت کنم ک گرما را بهانه کردند برای بی بند و باریشان...
برای بی عفتی و بی حیاییشان...
برای روزه نگرفتنشان...
حالا روزه ب کنار... برای روزه خواریشان...
برای...
این وسط اما...
بودند افرادی ک اعتقادشان را چسبیدند و نفروختند دینشان را...
بودند دخترانی ک عفتشان را ترجیح دادند ب گرمای 45 درجه ای با زبان روزه...
بودند پسرانی ک با لبهای خشک و سر و روی عرق کرده و زبان روزه و در این گرمای تابستان کار میکردند پا ب پای دیگران و دم نمیزدند از سختی.
دم نمیزدند از گرما...
نفروختند دینشان را...
و من...
به عنوان ذره ای هرچند کوچک،با زبان ناقص و قصار خود میخواهم تشکری کنم از اینان...
تشکری کنم از کلاغ های سیاه رنگ شهرمان...
از دختران چادری شهرمان...
از کسانی ک تمام توهین ها و کنایه ها و سختی هارا به جان میخرند تا چادرشان را حفظ کنند...
آری دختران چادری ما کلاغ اند...
کلاغی ک راضی شد ب رضای خدا و سیاه ماند ولی آزادانه زندگی کرد...
و نه مانند بلبلان... بلبلانی ک اعتراض کردند ب خدا و خدا زیبایی و رنگارنگی به آنها عطا کرد... ولی در بند...
ولی در قفس... و شدند بازیچه یک مشت هوس باز...
دختران چادری ما کلاغ اند. چون کلاغ تنها پرنده ایست ک در تاریکی ها و در خفا به عشق بازی می پردازد....
ونه مثل دیگر جانوران و پرندگاه ب صورت آشکارا...
آری دخترکان چادری مان کلاغ اند...
کلاغی ک سمبل عفت و حیاست...
کلاغی ک فقط راضیست ب رضای خدا...
*************************************
حجاب فاطمی گوارای وجودتان...
:)
و عاقبت بخیری نصیبتان...
تابستان و گرمایی ک گاهی امتحانی بود از جانب حضرت حق...
گرمایی ک تعدادی فروختند ایمان و اعتقادشان را...
گرمایی ک پر بود از شر شر عرق ریختن...
گرمایی ک با شروع رمضان صد برابر شد...
گرمایی ک باعث شد روزه داران هم به بهانه آن فرار کنند از روزه...
گرمایی ک ایمان و اعتقادمان را ب باد فنا داد...
نمیدانم از کجا باید شروع کنم و از چه باید بگویم...
نمیدانم از خدا شکایت کنم یا از گرما...
از تابستان شکایت کنم یا از رمضان...
شایدم باید از مردمانی شکایت کنم ک گرما را بهانه کردند برای بی بند و باریشان...
برای بی عفتی و بی حیاییشان...
برای روزه نگرفتنشان...
حالا روزه ب کنار... برای روزه خواریشان...
برای...
این وسط اما...
بودند افرادی ک اعتقادشان را چسبیدند و نفروختند دینشان را...
بودند دخترانی ک عفتشان را ترجیح دادند ب گرمای 45 درجه ای با زبان روزه...
بودند پسرانی ک با لبهای خشک و سر و روی عرق کرده و زبان روزه و در این گرمای تابستان کار میکردند پا ب پای دیگران و دم نمیزدند از سختی.
دم نمیزدند از گرما...
نفروختند دینشان را...
و من...
به عنوان ذره ای هرچند کوچک،با زبان ناقص و قصار خود میخواهم تشکری کنم از اینان...
تشکری کنم از کلاغ های سیاه رنگ شهرمان...
از دختران چادری شهرمان...
از کسانی ک تمام توهین ها و کنایه ها و سختی هارا به جان میخرند تا چادرشان را حفظ کنند...
آری دختران چادری ما کلاغ اند...
کلاغی ک راضی شد ب رضای خدا و سیاه ماند ولی آزادانه زندگی کرد...
و نه مانند بلبلان... بلبلانی ک اعتراض کردند ب خدا و خدا زیبایی و رنگارنگی به آنها عطا کرد... ولی در بند...
ولی در قفس... و شدند بازیچه یک مشت هوس باز...
دختران چادری ما کلاغ اند. چون کلاغ تنها پرنده ایست ک در تاریکی ها و در خفا به عشق بازی می پردازد....
ونه مثل دیگر جانوران و پرندگاه ب صورت آشکارا...
آری دخترکان چادری مان کلاغ اند...
کلاغی ک سمبل عفت و حیاست...
کلاغی ک فقط راضیست ب رضای خدا...
*************************************
حجاب فاطمی گوارای وجودتان...
:)
و عاقبت بخیری نصیبتان...
۲.۲k
۱۹ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.