یخ فروش جهنم 🔥
𝑴𝒚 𝒃𝒂𝒔𝒕𝒂𝒓𝒅
𝒉𝒖𝒔𝒃𝒂𝒏𝒅
رمان شوهر عوضی من
پارت سی وهفت
لو هان:بیا یکم غذا بخور از صبح هیچی نخوردی
لی نا:من چیزی نمیخورم خودت بخور
لو هان:یعنی چی چیزی نمیخورم
یان مریض میشی
رفتم زیر پتو و چشمامو بستم
خوابم برد
صبح
..
چشمامو باز کردم دیدم لو هان سرشو گذاشته روی تختم و خوابیده از روی تخت بلند شدم رفتم بیرون از اتاق
دکتر:عه خانم ژانگ میشه حرف بزنیم جواب آزمایشتون اومده
لی نا:بله حتما
رفتم و جواب آزمایش رو دیدم حالم خیلی بد شد
لی نا:قابل درمان نیست این مریضی
دکتر: متاسفم ولی هیچکاری از دستمون بر نمیاد خیلی خیلی دیر شده شما دیر متوجه شدین از مریضیتون
لی نا:باشه ممنون
بلند شدم رفتم لباسامو عوض کردم
لو هان:کی بلند شدی از خواب راستی جواب آزمایش ها اومد
لی نا آره اومد سالم بود جای نگرانی نیست میشه بریم خونه
لو هان:واقعا خوب این عالیه باشه بیا بریم میرسونمت
رسیدم خونه که لیان اومد بغلم کرد
بوسیدمش و محکم بغلش کردم گریم گرفت
لیان:مامان چرا داری گریه میکنی
لی نا:دلم برا پسرم تنگ شده بود
خوب ببین کی اومده
لیان:رفیق تو اومدی
لو هان:آره من اومدم
لو هان لیان رو بغل کرد با هم رفتیم خونه
داشتم قهوه درست میکردم
که خون دماغ شدم رفتم طبقه بالا توی اتاقم گریه میکردم
لی نا:لیان بدون من چیکار کنه اون خیلی کوچیکه هنوز خدایا چیکار کنم
از لو هان خواستم چند روزی نرم شرکت و لیان پیش اون بمونه
گوشیمو خاموش کردم و
وسایلمو جمع کردم چند روز میخواستم فقط تنها باشم رفتم خونه ویلایی
اصلا خوابم نمیبرد میشه گفت اصلا نمیتونستم بخوابم
همش فکرم پیش لیان و لو هان بود
یه هفته شده بود که از خونه نرفتم بیرون پرده هارو کشیده بودم و توی خونه ساکت و تاریک تک تنها بودم
همش در و دیوار رو نگاه میکردم
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.