ما بی غمان مست دل از دست دادهایم

ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم
همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه
که انصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم
دیدگاه ها (۱)

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را ...

دل را چنان به مِهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر...

قهر نکن عزیزم! همیشه که عشق پشت پنجره هامان سوت نمی زند گاهی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط