من اینجا بس دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است !
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
بسان رَهنوردانی که در افسانه‌ها گویند
گرفته کولبارِ زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز

بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی که دیدارش
بسان شعله‌ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده‌ی بیدار
نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار

یا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه‌ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزه‌ست
به سوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورقهای خود را چون کُل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
که باد شُرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند، گاه آرام
بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین


من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم

#مهدی_اخوان_‌ثالث
دیدگاه ها (۱)

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاستیک عاشق ِ این گونه از این دس...

شب با تابوت سیاهنشست توی چشمهاشخاموش شد ستارهافتاد روی خاک#ف...

حٖال من خوب است اما باتو بهتر میشومآخ تا می بینمت ی...

جمعه هابیشتر از هر روز دیگرنگرانت می شوم...می ترسم دلت بگیرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط