مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرنی است در این مصر فراوانی نیست

به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

حال این ماهی افتاده به این برکۀ خشک
حال حبسیه‌نویسی است که زندانی نیست

چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست

با لبی تشنه و... بی بسمل و ... چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازیست به اندازه آغوش خدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست


#حامد_عسکری
دیدگاه ها (۳۵)

آروم آروم بخون و فقط تصورش‌ کنقشنگ ترین لحظه توی این دنیا......

هر کجا مےنگرم بوے خدا مےآیدبوے سیبےست کہ ...

شب جمعه ست و دلم در پی یک برگ براتالسلام ای شه بی یار و قتیل...

دست من گیر که این دست همان است که منسالــــها از غـــم هجـــ...

شد خزان گلشن آشنایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط