پارت آخر😃💕
پارت آخر😃💕
گفتم تو یه پارت تمومش کنم🦦💕
بریممممم برای پارت 👍🥲
★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★
ویو نویسنده 🦦💕
*نه ماه بعد
الان مایکی تقریبا کل بیمارستان رو دور زده اما که داره از استرس زمینو گاز میگیره ایزانا که منتظره پرنسس کوچولو به دنیا بیاد
بقیه هم که با آب قد تا الان زندن🤣
مایکی:خدا بچه سالم باشه یوکی دردش نیاد و.......
اما:یا خدا میدونم زایمان چه دردی داره الله اکبر یوکی تحمل کن
ایزانا: عرررررررررررر پرنسس کوشولو قراره به دنیا بیاد دقیقا روزی که من به دنیا اومدم عرررررررررررر
(روز تولد ایزانا بچه یوکی و مایکی یکیه)
کاکاچو:خوشحالم که ایزانا خوشحاله ولی یوکی حالش خوبه؟
کوکو:من پول بچه رو نمیدممممممممم دخترا با بچهاشون کم بود اینم داره اضافه میشه آقا ترو خدا انقدر کار منو سخت نکنین منم آدمم
سانزو:بهش یاد میدم چطوری رو ران کرم بریزه
ران:براش داداش خوبی میشم؟
ریندو که کاملا ریلکس نشسته
تاکمیچی چیفویو باجی و دخترا و........ که شهید شدن
~صدای گریه بچه
همه از خوشحالی بال درآوردن و رفتن اتاق زایمان
مایکی خیلی استرس داشت
وقتی دختر کوچولوش رو دید قند تو دلش آب شد
دختری با موهای کاراملی با چشمای یاسی و پوست سفید
خیلیییییییییییییی دوستداشتنی بود
یوکی:مایکی اسمشو چی بزاریم؟
مایکی لبخند زد و گونه یوکی رو بوسید
مایکی:آیو به معنی عشق زیبا
سالها گذشت و آیو بیشتر بزرگ شد
بانتن الان توسط بچه های اعضا اداره میشه
همه به خوبیو خوشی زندگی کردن
راستی؟
کایا با کنما پسر عمش ازدواج کرد
اونا هم صاحب دو قلو پسر شدن
𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ𓂃ꔫ ִ ۫
ممنون که از این فیک حمایت کردین
ببخشید اگر بد شد
یا اونجور که میخواستین نبود
امیدوارم فیک های بعدی حمایت ها بیشتر شه
از تک تکتون ممنونم🦦💕
گفتم تو یه پارت تمومش کنم🦦💕
بریممممم برای پارت 👍🥲
★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★•⊰★
ویو نویسنده 🦦💕
*نه ماه بعد
الان مایکی تقریبا کل بیمارستان رو دور زده اما که داره از استرس زمینو گاز میگیره ایزانا که منتظره پرنسس کوچولو به دنیا بیاد
بقیه هم که با آب قد تا الان زندن🤣
مایکی:خدا بچه سالم باشه یوکی دردش نیاد و.......
اما:یا خدا میدونم زایمان چه دردی داره الله اکبر یوکی تحمل کن
ایزانا: عرررررررررررر پرنسس کوشولو قراره به دنیا بیاد دقیقا روزی که من به دنیا اومدم عرررررررررررر
(روز تولد ایزانا بچه یوکی و مایکی یکیه)
کاکاچو:خوشحالم که ایزانا خوشحاله ولی یوکی حالش خوبه؟
کوکو:من پول بچه رو نمیدممممممممم دخترا با بچهاشون کم بود اینم داره اضافه میشه آقا ترو خدا انقدر کار منو سخت نکنین منم آدمم
سانزو:بهش یاد میدم چطوری رو ران کرم بریزه
ران:براش داداش خوبی میشم؟
ریندو که کاملا ریلکس نشسته
تاکمیچی چیفویو باجی و دخترا و........ که شهید شدن
~صدای گریه بچه
همه از خوشحالی بال درآوردن و رفتن اتاق زایمان
مایکی خیلی استرس داشت
وقتی دختر کوچولوش رو دید قند تو دلش آب شد
دختری با موهای کاراملی با چشمای یاسی و پوست سفید
خیلیییییییییییییی دوستداشتنی بود
یوکی:مایکی اسمشو چی بزاریم؟
مایکی لبخند زد و گونه یوکی رو بوسید
مایکی:آیو به معنی عشق زیبا
سالها گذشت و آیو بیشتر بزرگ شد
بانتن الان توسط بچه های اعضا اداره میشه
همه به خوبیو خوشی زندگی کردن
راستی؟
کایا با کنما پسر عمش ازدواج کرد
اونا هم صاحب دو قلو پسر شدن
𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ ִ ۫ 𓂃ꔫ𓂃ꔫ ִ ۫
ممنون که از این فیک حمایت کردین
ببخشید اگر بد شد
یا اونجور که میخواستین نبود
امیدوارم فیک های بعدی حمایت ها بیشتر شه
از تک تکتون ممنونم🦦💕
۲.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.