یک جوک قدیمی هست که میگه یه نفر میره پیش روانکاو میگه

یک جوک قدیمی هست که میگه، یه نفر میره پیش روانکاو میگه: «برادرم دیوانه است، فکر می کنه مرغه»، روانکاو بهش میگه «خب چرا پیش من نمی‌آوریش». جواب میده: «چون تخم‌مرغ‌هاش رو نیاز داریم». خب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من دربارهٔ روابط انسانی است. این روابط کاملاً غیر منطقی و احمقانه‌اند ولی فکر می‌کنم که ما اونا را ادامه میدیم چون به تخم‌مرغ‌ها احتیاج داریم
.
وودی آلن
آنی هال ۱۹۷۷
دیدگاه ها (۱)

متضاد عشق،نفرت نیست،بی تفاوتی ست.

توی ترافیک ایستاده بودیم. گفت میدونی این ترافیک چیه؟ اینجا م...

هیچ کَس از وضع و روزگار خود راضی نیست، اما همه کَس از عقل و ...

۱- در روز حداقل یک بار بگوید «من نمی‌دانم‌»۲- کمتر از کسی تق...

حالا راهکار چیه ؟!1- سیستم فاجعه انتقال آب مملکت رو درست کنی...

千卂ㄒ乇 ۲卩卂尺ㄒ : ۷غرغر کنان گفتم:دیگه نصف راه رو رفتیم میخوای بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط