درخت،
درخت،
هر روز پرواز پـــــرنده را در آسمان میدید،
دویدن آهـــــو را در دشت،
و جاری شدن رود را بر روی زمین،
حتــــــــــــــــــــی به رقص آمدن پرهای قاصدک را در باد؛
درخت با خودش فکر میکرد:
چرا باید محکوم باشد به یک جا ایستادن؟ به بی حرکتی؟
حتی تکان خوردن برگهایش، منوط بود به وزیدن باد؛ اگر نسیمی نبود، کوچکترین حرکتی هم نبود؛
یک شب که خیلی دلش گرفته بود،رو کرد به آسمان و گفت:
"خــــــــــدایا این انصاف نیست؛ آخه چرا؟"
خدا نگاهی به تکدرخت کرد و گفت: من به تو، هم پای دویدن داده ام، هم بال پرواز؛
به تو ریشه هایی داده ام تا در دل زمین بدوانی،
شاخه هایی داده ام، تا در آسمان بگسترانی؛
و برگهایی که با نسیم محبــــــــــــــــــــتم،
به وجد آیی ...
همه جای این زمین و آسمان، متعلق به من است؛ مهم نیست کجای این زمین و آسمان باشی، چون تو مخلوق منی و من عاشق مخلوقات خویشم؛
تو را عاشقانه دوست دارم، چرا که در هر بهار،
با عشق من جوانه میزنی و سبز میشوی؛ و در هر زمستان،
با لالایی عاشقانه ام، تو را به خواب میبرم تا دمی بیاسایی و تن خسته ات، آرامش بگیرد؛
به تو سایه ای بخشیده ام تا خستگان و در راه ماندگان، در زیر آن به آرامش برسند،
و شاخه هایی که پناه و لانه ی پرندگان کوچک و خسته بال شود،
شکوفه هایی که دل هر بیننده ای را به وجد بیاورد
و میوه هایی که حلاوتش از من است و از باغ بهشت من
تو را دوست دارم و هرگز به تو ظلمی روا نداشته ام...
درخت،
خجل سر به زیر افکند
و
خــــــــــــــــــــدا، باران رحمتش را بر سر درخت بارید تا دل داغدیده اش، کمی آرام بگیرد...💎
#بیتو_فنا_و_مردنا
هر روز پرواز پـــــرنده را در آسمان میدید،
دویدن آهـــــو را در دشت،
و جاری شدن رود را بر روی زمین،
حتــــــــــــــــــــی به رقص آمدن پرهای قاصدک را در باد؛
درخت با خودش فکر میکرد:
چرا باید محکوم باشد به یک جا ایستادن؟ به بی حرکتی؟
حتی تکان خوردن برگهایش، منوط بود به وزیدن باد؛ اگر نسیمی نبود، کوچکترین حرکتی هم نبود؛
یک شب که خیلی دلش گرفته بود،رو کرد به آسمان و گفت:
"خــــــــــدایا این انصاف نیست؛ آخه چرا؟"
خدا نگاهی به تکدرخت کرد و گفت: من به تو، هم پای دویدن داده ام، هم بال پرواز؛
به تو ریشه هایی داده ام تا در دل زمین بدوانی،
شاخه هایی داده ام، تا در آسمان بگسترانی؛
و برگهایی که با نسیم محبــــــــــــــــــــتم،
به وجد آیی ...
همه جای این زمین و آسمان، متعلق به من است؛ مهم نیست کجای این زمین و آسمان باشی، چون تو مخلوق منی و من عاشق مخلوقات خویشم؛
تو را عاشقانه دوست دارم، چرا که در هر بهار،
با عشق من جوانه میزنی و سبز میشوی؛ و در هر زمستان،
با لالایی عاشقانه ام، تو را به خواب میبرم تا دمی بیاسایی و تن خسته ات، آرامش بگیرد؛
به تو سایه ای بخشیده ام تا خستگان و در راه ماندگان، در زیر آن به آرامش برسند،
و شاخه هایی که پناه و لانه ی پرندگان کوچک و خسته بال شود،
شکوفه هایی که دل هر بیننده ای را به وجد بیاورد
و میوه هایی که حلاوتش از من است و از باغ بهشت من
تو را دوست دارم و هرگز به تو ظلمی روا نداشته ام...
درخت،
خجل سر به زیر افکند
و
خــــــــــــــــــــدا، باران رحمتش را بر سر درخت بارید تا دل داغدیده اش، کمی آرام بگیرد...💎
#بیتو_فنا_و_مردنا
۱.۵k
۱۹ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.