📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت20
چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ...
که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مى کند.اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟!
تو حتى وقتى در شریعه ، به آب نگاه مى کنى ، به جاى خودت ، تمثال حسین را مى بینى... و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات بر مى خیزى...
نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به مقام فناء رسیده اى... و درخودت هیچ از خودت نمانده است و تمامى حسین شده است.
پس این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . دلت را پرداخته اى براى همین امروز.مشک را به دست چپت مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟
و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتى ، شمشیر ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى.
یا نفس لا تخشى من الکفار مع النبى السید المختار و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار
مشک را به دندان مى گیرى و به نگاه سکینه فکر مى کنى...عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، توان وداع با تو را ندارم.من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو هرچیز، حتى آب را مى دهى تا آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند.
به لحظه اى که تو در پرهیز از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى.جانم فداى اشکهاى تو!گریه نکن عباس من !
دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند.
میان تو و سکینه فراقى نیست .
سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است . چشم انتظار تو.اول کسى که در آنجا به پیشواز تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است.
تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار!
من؟!
به من نیندیش عباس من !
اندیشه من پاى رفتنت را سست نکند.
تا وقتى خدا هست ، تحمل همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست .
خدا همینجاست که من ایستاده ام.
برو آرام جانم......
#ادامه_دارد.....
#رمان_افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت20
چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ...
که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مى کند.اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟!
تو حتى وقتى در شریعه ، به آب نگاه مى کنى ، به جاى خودت ، تمثال حسین را مى بینى... و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات بر مى خیزى...
نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به مقام فناء رسیده اى... و درخودت هیچ از خودت نمانده است و تمامى حسین شده است.
پس این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . دلت را پرداخته اى براى همین امروز.مشک را به دست چپت مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟
و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتى ، شمشیر ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى.
یا نفس لا تخشى من الکفار مع النبى السید المختار و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار
مشک را به دندان مى گیرى و به نگاه سکینه فکر مى کنى...عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، توان وداع با تو را ندارم.من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو هرچیز، حتى آب را مى دهى تا آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند.
به لحظه اى که تو در پرهیز از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى.جانم فداى اشکهاى تو!گریه نکن عباس من !
دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند.
میان تو و سکینه فراقى نیست .
سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است . چشم انتظار تو.اول کسى که در آنجا به پیشواز تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است.
تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار!
من؟!
به من نیندیش عباس من !
اندیشه من پاى رفتنت را سست نکند.
تا وقتى خدا هست ، تحمل همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست .
خدا همینجاست که من ایستاده ام.
برو آرام جانم......
#ادامه_دارد.....
#رمان_افتاب_در_حجاب
۷.۸k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.