در روزهای آخر اسفند

در روزهای آخر اسفند
در نیمروز روشن
وقتی بنفشه‌ها را با برگ ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند،
جوی هزار
زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و
بر گونه‌ها روان،

ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه‌ها می‌‌شد با خود ببرد هر کجا
که خواست
در روشنایی باران
در آفتاب پاک
در روزهای آخر اسفند
در نیمروز روشن.

#محمدرضا شفیعی کدکنی
دیدگاه ها (۰)

بهار در راه است؛فصل خانه تکانی،من آوارهکجا را بتکانم.

همانقدر که نرگسپیام‌آور بهار است،تو بهارآور خیالی؛گفته بودم؟...

پاییز که آمد‌ و رفت زمستان شد،دلت می آید،بهار بی‌‌ تو بیاید...

بهار می آید؛دنیا عوض می شوداما آمدن بهار مهم نیست،مهم شکفتن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط