لحضه عاشقی. پارت
#لحضه_عاشقی. پارت۴
عمر:قرارع با اون پول بریم کالج اتامان
اسیه و ایبیکه:چی واقعا(باشادی)
اولجان و عمر:بله
اسیه :میز رو جمع کردم (با کمک ایبیکه)
و با ایبیکه و اولجان خداحافظی کردیم و برای فردا استرس داشتم
و ساعتچی کوک کردم و رفتم و خوابیدم چون خوابم میومد
صبح ساعت۶
بیدار شدم دیدم ساعت ۶ زود رفتم عمر رو بیدار کردم چون باید ساعت ۷اونجا بودیم
و اماده شدیم و صبحونه رو خوردیم و با ایبیکه و اولجان رفتیم منتظر اتوبوس بودیم که اوتوبوس اومد سوار شدیم راه افتادیم
خیلی استرس داشتم چون اولین بارمون بود میخاستیم به همچنین مدرسه ای بریم
رفتیم و وارد دانشگاه شدیم دانشگاه خیلی بزرگی بود و فقط پولداران میتونستن اینجا درس بخونن
استرسم بیشتر شد
ایبیکه:چته تو خودتی
اسیه:استرس دارم
ایبیکه:ای بابا
که یهو...
#ادامه_دارع
عمر:قرارع با اون پول بریم کالج اتامان
اسیه و ایبیکه:چی واقعا(باشادی)
اولجان و عمر:بله
اسیه :میز رو جمع کردم (با کمک ایبیکه)
و با ایبیکه و اولجان خداحافظی کردیم و برای فردا استرس داشتم
و ساعتچی کوک کردم و رفتم و خوابیدم چون خوابم میومد
صبح ساعت۶
بیدار شدم دیدم ساعت ۶ زود رفتم عمر رو بیدار کردم چون باید ساعت ۷اونجا بودیم
و اماده شدیم و صبحونه رو خوردیم و با ایبیکه و اولجان رفتیم منتظر اتوبوس بودیم که اوتوبوس اومد سوار شدیم راه افتادیم
خیلی استرس داشتم چون اولین بارمون بود میخاستیم به همچنین مدرسه ای بریم
رفتیم و وارد دانشگاه شدیم دانشگاه خیلی بزرگی بود و فقط پولداران میتونستن اینجا درس بخونن
استرسم بیشتر شد
ایبیکه:چته تو خودتی
اسیه:استرس دارم
ایبیکه:ای بابا
که یهو...
#ادامه_دارع
۳.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.