می توانستم آنجا باشم

می توانستم آنجا باشم
کنارِ تو
وقتی موهایت را می بندی
و می پرسی
گوجه ای خوب است؟!
می توانستی اینجا باشی
لم بدهی به من و چای بنوشی
دستت را دراز کنی تا کاپشن ت را برداری و روی پاهایت بکشی
و من
هنگامی که تیشرت ت را می کشم پایین
تا کمرت دیده نشود
بلند بگویی؛
اِ اِ اِ ه ه
.
.
ای روزگار!
شما کجا و ما کجا...


#بهرنگ_قاسمی
دیدگاه ها (۵)

ﺑﺎﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﮑﺮ ﺗﻮﺑﺎﺯ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻏﻤﺖﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﯾﻪ ﻋﻤﺮﻩ ﺑﺎ ﻣﻨﻪﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻧ...

گنجشک و هوای پاک نم نم دارم صبحانه ی شعر و چای تازه دم دارم ...

تو نیستیپنجره ی اتاقدرختان حیاطحتی گل های قالیگواهی میدهندتو...

اصرار می کنی قلب داری...و منچگونه به تو بفهمانمکه قلب هیچ کس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط