میشد امروز را دست ادب بر سینه و اشک رشک در چشم میان خیل ...

.
میشد امروز را دست ادب بر سینه و اشک رشک در چشم، میان خیل عاشقانت نفس بزنم. یا حتی مریض و سرماخورده، حیران و سرگردان توی شهرت پرسه بزنم؛ مثل سال پیش.
اما نشسته ام در خانه و سر در گوشی و تلویزیون حسرت میخورم و دندان میسایم؛ مثل هفته ی پیش.
جاماندگی هایم ادامه دارد. ترسم از پرچمی است که بعد از جاماندن بلند می شود؛ یالثارات است یا لا حکم الا لله؟
دیدگاه ها (۱)

.لایق وصل تو که من نیستماذن به یک لحظه نگاهم بده...

.ما هستیم، تا پای جان، و حتی بعدترش. امضاء هم زده ایم. دقیقا...

.اینجا،تهران. شهرتان کم آورده

.زندگی را رنگ آمیزی می کندهوا را تازه.امید وصل یار

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط