متضاد من وتو
متضاد من وتو
Part 9
صبح خوبی بود البته کمی هم سرد
بود ولی سرمایش را می توانست تهمل کرد. پشت میزش نشسته بود و کتاب میخواند چند دقیقه ای بود که منتظر قهوه اش بود اما اثری از ایوان نبود . برگه ی دیگری از کتاب را ورق زد کسی در زد با صدور اجازه دخترک وارد شد . فنجان قهوه را روی میز قرار داد بعد در دفترش چیزی نوشت و ان را به سمت فئودور حرکت داد
×حر ف های گوگول را باور کردید ؟
+خیر
لبخندی که روز ها بود خشک شده بود حالا بار هم میدرخشید .از اتاق خارج شد دلش میخواست جیغ بکشد ولی نمی توانست(نکه نمی تواند می تواند جیغ بکشد اما خجالت می کشید یا شاید ایوان بیاد. بعد بترسه )
بعد به اتاق خود نقل مکان کرد در فکر بود کسی پشت در بود وارام ارام در را به صدا در می اورد
+ب بفر بفرمایید
×اوه بیدارید نیلان چان ؟
+ب بله
در را کمی باز کرد و وارد شد . سؤالی دیگر پرسید
×میخواهی به کازینوی من بیایی ؟
+و واقعا ؟م میتوا. نم ؟
×حتما البته اگر بخواهی
+خ خیلی د دوس ت دارمم اما
×هرطور میلتان است .
+ممنون
او یک کلمه را بدون لکنت گفت اما هردو انقدر محوه یکدیگر بودند که توجهی نکردند . برای ثانیه ای چشم دخترک بخت برگشته به چیزی که به رنگ قهوه ایی سوخته بود خورد روی سر ان موجود دوشاخک قرار داشت و بسیار ریز بود (سوسک )جیغ دیگری سرداد و بغل سیگما پرید او از همه جا بی خبر بود که صدای الکساندر ( پوشکین )را از پشت در شنید به طرف ار رفت و دید روی زمین افتاده است ودارد میخندد
×چیز خنده داری هست ؟
برجا خشکش زد
+اه .....نه ......یعنی ......چ برای چه ...خ نده داره ؟
خودش هم نمیفهمید چه میگید فقد دنبال راه فرار بود که ِ.....
Part 9
صبح خوبی بود البته کمی هم سرد
بود ولی سرمایش را می توانست تهمل کرد. پشت میزش نشسته بود و کتاب میخواند چند دقیقه ای بود که منتظر قهوه اش بود اما اثری از ایوان نبود . برگه ی دیگری از کتاب را ورق زد کسی در زد با صدور اجازه دخترک وارد شد . فنجان قهوه را روی میز قرار داد بعد در دفترش چیزی نوشت و ان را به سمت فئودور حرکت داد
×حر ف های گوگول را باور کردید ؟
+خیر
لبخندی که روز ها بود خشک شده بود حالا بار هم میدرخشید .از اتاق خارج شد دلش میخواست جیغ بکشد ولی نمی توانست(نکه نمی تواند می تواند جیغ بکشد اما خجالت می کشید یا شاید ایوان بیاد. بعد بترسه )
بعد به اتاق خود نقل مکان کرد در فکر بود کسی پشت در بود وارام ارام در را به صدا در می اورد
+ب بفر بفرمایید
×اوه بیدارید نیلان چان ؟
+ب بله
در را کمی باز کرد و وارد شد . سؤالی دیگر پرسید
×میخواهی به کازینوی من بیایی ؟
+و واقعا ؟م میتوا. نم ؟
×حتما البته اگر بخواهی
+خ خیلی د دوس ت دارمم اما
×هرطور میلتان است .
+ممنون
او یک کلمه را بدون لکنت گفت اما هردو انقدر محوه یکدیگر بودند که توجهی نکردند . برای ثانیه ای چشم دخترک بخت برگشته به چیزی که به رنگ قهوه ایی سوخته بود خورد روی سر ان موجود دوشاخک قرار داشت و بسیار ریز بود (سوسک )جیغ دیگری سرداد و بغل سیگما پرید او از همه جا بی خبر بود که صدای الکساندر ( پوشکین )را از پشت در شنید به طرف ار رفت و دید روی زمین افتاده است ودارد میخندد
×چیز خنده داری هست ؟
برجا خشکش زد
+اه .....نه ......یعنی ......چ برای چه ...خ نده داره ؟
خودش هم نمیفهمید چه میگید فقد دنبال راه فرار بود که ِ.....
۱.۱k
۲۰ دی ۱۴۰۱