رفته بودند جنوب

رفته بودند جنوب.
توی فکه، یکی از رفقایش مداحی‌ می‌کرد
و روضه میخواند..!

یکدفعه روح‌الله بلندشد و گفت:
سید، رسیدی به گوشواره..
از رقیه بخون از بیابون‌های داغ،
پای برهنه، دست‌های سنگین دشمن..
میگفت و بلندبلند گریه می‌کرد.
از خود بی‌خود شده‌بود..!

همه با دیدن حالِ روح‌الله به گریه افتادند
عاشقِ حضرت رقیه(س)بود!
همین که شنیده‌بود تکفیری‌ها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند، دیوانه می‌شد..!
حتی نمی‌توانست غذا بخورد.

می‌گفت: من نباید الان اینجا باشم
و اون حرومی‌ها برسند نزدیکِ حرمِ حضرت رقیه..!

#دلتنگ_نباش #شهید_روح_الله_قربانی #بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

ممنونم ايفينا ، موارد دیگری هم هست که ما تا همین میزان پسند ...

✅این اثر در واقع یک مقاله‌رمان و تلفیقی است از داستان و واقع...

کتاب دلتنگ نباش؛ روح‌الله قربانی، جلد چهاردهم از مجموعه مداف...

کتاب دلتنگ نباش؛ روح‌الله قربانی، جلد چهاردهم از مجموعه مداف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط