روزهات را با گیلاس باز کن

روزه‌ات را با گیلاس باز کن!

آمد پایین، موهایش باز بود، تا روی شانه‌هایش بود. هیچ وقت روسری سرش نمی‌کرد. دایی هر چه می‌گفت، هر چه می‌زد، عین خیالش نبود. ننه هم می‌گفت در جهنم زن‌های بی‌حجاب را از موها یشان می‌آویزند. او می‌گفت: «وووه!...» و بعد می‌خندید. تکیه داده بود به درخت، پیراهن قرمز دگمه‌دار تنش بود. پیراهنش تنگ بود. یقه‌اش باز بود. لب‌هایش مثل آن دو گیلاس بود، مثل زبانش بود. آدم دلش می‌خواست ببوسد. کسی در حیاط نبود. ننه هم صبح رفته بود جایی. خواستم همان‌ جا ببوسم، گفتم چیزی نمی‌گوید که. به کسی هم نمی‌گوید، نه به پدرش می‌گوید و نه به مادر من، داد هم نمی‌زند، یا می‌خندد یا می‌زند توی گوشم. گفتم اگر خواست بزند توی گوشم، خوب بزند. آن همه کتک خوردم چی شد، یک سیلی هم روش، نمی‌میرم که. گفتم اگر هم زد، می‌ارزد. یک بوسه به یک سیلی می‌ارزد. به یک سیلی، یک لگد، چهار تا مشت و هزار تا مرگ می‌ارزد. چشم‌هایم را بستم و شروع کردم به شمردن. گفتم به ده که رسیدم، می‌بوسم. گفت: «چته دیوانه، چشم‌هایت را چرا بستی، خل خدا؟!» باز کردم. ترسیدم. گفتم اگر ببوسم روزه‌ام باطل می‌شود، گناه دارد. کاش دیروز از مُلّا حسن پرسیده بودم. مُلّا حسن آنقدر مُلّای خوبی بود که می‌گفت: «ببوس.»
#حافظ_خیاوی #عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

گیلاس های باغ سرخ تر شده اند... دوباره باد بوسه هایم را... ا...

عادت کرده‌ایم... به نداشتن‌ها...و شاید به اندوه ... #جمال_ثر...

رنگ دانه هایی که... نفس شقایق ها را گرفته اند...آوای جنون دا...

چیزی بگوحرفی بزن از فردا... اما نه آنقدر تلخ که دلم بلرزد......

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط