بی انصاف

بی انصاف!

لااقل کوچه ای را
برای روز مبادایم می گذاشتی
حالا تمام این شهر،

حتّی وقتی باران نیست
عطر خاطرات تو را می دهد؛
چقدر
می خواهم بروم ، امّا

می ترسم
تا خروجی شهر هم نرسم!
دیدگاه ها (۳)

ادعایِ بی تفاوتی سخت است !آن همنسبت به کسی کهزیباترین حس دنی...

دنــیــای دخــترا پــــر از قــــرارای دخترونــــه ..تلفنـــ...

آغوش قلبها را نزدیک می کند وقتی دردی نشسته باشد روی قفسه سین...

2 سالگی نفس بابا,که با کفشای قیژ قیژیش راه میره.3 سالگی بَلا...

انگار تو هر روز ستودنی تر می شویو من هرروز عاشق تر،انگار تما...

وقتی صدای سعید را می‌شنوی،گویی در دالانی از خاطرات گم شده ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط