⬆️⬆️⬆️«سری نترس داشت »
⬆️⬆️⬆️«سری نترس داشت »
برادر شهیدم ، چه در دوران مبارزات انقلاب و چه پس از پیروزی انقلاب، در دفاع از آرمان و هدفش، شجاعت وصف ناپذیری داشت. بارها توسط ایادی سفاک رژیم پهلوی دستگیر و شکنجه شد، ولی هیچیک او را از تلاش برای رسیدن به هدف مقدسش باز نداشت.
یک بار هنگام فرار از دست مزدوران شاه 24 ساعت زیر یک پل مخفی شد و حتّی پس از دستگیری با اینکه کتک فراوانی خورده بود ، از دست آنها فرار کرد . یک بار نیز به روستایی در اطراف قم تبعید شده ولی برای اینکه ما ناراحت نشویم ، چیزی نگفت .
یادم هست روزی با اتوبوس به شهری میرفتیم . سه نفر از طرفداران رژیم پهلوی داخل ماشین بودند . هرچه اصرار کردم که آنها سه نفرند و شما تنها، بیا با ماشین دیگری سفر کنیم ، قبول نکرد و گفت :«یک بار به دنیا آمدهایم و یک بار نیز از دنیا میرویم . ولی سوار نشدن ما باعث تقویت روحیه و جسارت این جنایتکاران نامرد میشود .» رضا به راستی مرد بود و سری نترس داشت .
«لباس دامادی»
به اصرار پدر و مادرم ، با ازدواج موافقت کرد و دختری پاک و مؤمنه را برای ازدواج برگزید. شب مراسم ، همة ما شادمان،مشغول تهیةمقدمات جشن بودیم که دیدیم رضا شلوار بسیجی اش را برای دامادی پوشیده است.
هرچه اصرار کردیم که لااقل امشب، که داماد هستی، لباست را عوض کن. قبول نکردوگفت :«شما چه میدانید که الان در جبهه هاچه می گذرد؟ ماطلبه هابایدالگو و سرمشق دیگران باشیم.»حتّی شب دامادی نیز از یاد جبهه وجنگ غافل نبود .
«خواهر شهید»https://telegram.me/salamkhoda
برادر شهیدم ، چه در دوران مبارزات انقلاب و چه پس از پیروزی انقلاب، در دفاع از آرمان و هدفش، شجاعت وصف ناپذیری داشت. بارها توسط ایادی سفاک رژیم پهلوی دستگیر و شکنجه شد، ولی هیچیک او را از تلاش برای رسیدن به هدف مقدسش باز نداشت.
یک بار هنگام فرار از دست مزدوران شاه 24 ساعت زیر یک پل مخفی شد و حتّی پس از دستگیری با اینکه کتک فراوانی خورده بود ، از دست آنها فرار کرد . یک بار نیز به روستایی در اطراف قم تبعید شده ولی برای اینکه ما ناراحت نشویم ، چیزی نگفت .
یادم هست روزی با اتوبوس به شهری میرفتیم . سه نفر از طرفداران رژیم پهلوی داخل ماشین بودند . هرچه اصرار کردم که آنها سه نفرند و شما تنها، بیا با ماشین دیگری سفر کنیم ، قبول نکرد و گفت :«یک بار به دنیا آمدهایم و یک بار نیز از دنیا میرویم . ولی سوار نشدن ما باعث تقویت روحیه و جسارت این جنایتکاران نامرد میشود .» رضا به راستی مرد بود و سری نترس داشت .
«لباس دامادی»
به اصرار پدر و مادرم ، با ازدواج موافقت کرد و دختری پاک و مؤمنه را برای ازدواج برگزید. شب مراسم ، همة ما شادمان،مشغول تهیةمقدمات جشن بودیم که دیدیم رضا شلوار بسیجی اش را برای دامادی پوشیده است.
هرچه اصرار کردیم که لااقل امشب، که داماد هستی، لباست را عوض کن. قبول نکردوگفت :«شما چه میدانید که الان در جبهه هاچه می گذرد؟ ماطلبه هابایدالگو و سرمشق دیگران باشیم.»حتّی شب دامادی نیز از یاد جبهه وجنگ غافل نبود .
«خواهر شهید»https://telegram.me/salamkhoda
۹۵۴
۱۹ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.