حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست ... »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟
من عقابی بودم که نگاه یک مار؛ سخت آزارم داد...! بال بگشودم و سمتش رفتم؛ از زمینش کندم؛ به هوا آوردم؛ آخر عمرش بود؛ که فریب چشمش،سخت جادویم کرد!!! در نوک یک قله،آشیانش دادم! که همین دل رحمی،چه بروزم آورد!!! عشق جادویم کرد؛ زهر خود بر من ریخت؛ از نوک قله،به زمین افتادم! تازه آمد یادم؛ من عقابی بودم،بر فراز یک کوه! آشیان خود را به نگاهی دادم... .......
درد دارد. . .
وقتی همه چیزرامیدانی…
وفکرمیکنندکه نمیدانی…
وغصه میخوری که میدانی…
ومیخندندکه نمیدانی
همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست ... »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟
من عقابی بودم که نگاه یک مار؛ سخت آزارم داد...! بال بگشودم و سمتش رفتم؛ از زمینش کندم؛ به هوا آوردم؛ آخر عمرش بود؛ که فریب چشمش،سخت جادویم کرد!!! در نوک یک قله،آشیانش دادم! که همین دل رحمی،چه بروزم آورد!!! عشق جادویم کرد؛ زهر خود بر من ریخت؛ از نوک قله،به زمین افتادم! تازه آمد یادم؛ من عقابی بودم،بر فراز یک کوه! آشیان خود را به نگاهی دادم... .......
درد دارد. . .
وقتی همه چیزرامیدانی…
وفکرمیکنندکه نمیدانی…
وغصه میخوری که میدانی…
ومیخندندکه نمیدانی
۳.۷k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.