رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
پارت 26
(ویو صب)
جیمین ساعت چند یا 10 دانشگا ا. ت ا. ت بیدارشین دیر شد
یونگی چته چی شد؟
جیمین دانشگا دیر شد
یونگی ا. ت ا. ت ع... ا. ت کجاست؟
جیمین مگه داخل اتاقش نبود؟
یونگی نیست بابا نیست
جیمین یعنی کجا رفت
یونگی حتمن رفت دانشگا
جیمین ن بابا اگه میرفت به ماهم میگفت
یونگی شاید رفت پیش نیا هان
جیمین الان بهش زنگ میزنم
مکالمه
بوق بوق بوق (دار زنگ میخوره)
نیا: جیمین تو ای
جیمین: ار سلام نیا ا. ت پیش تو
نیا: ن چرا
جیمین: تو دانشگا؟
نیا: ار دانشگا هستم
جیمین: خوب باش فعلا
نیا: باش خدا حافظ
جیمین: خدا حافظ
پایان تماس
یونگی پیش نیا نبود
جیمین نه نبود
یونگی ا. ت دوست دیگه ای ندار
جیمین نمیدونم
یونگی حالا چیکار کنیم
جیمین نمیدونم
و اینگون جیمین و یونگی دیوانه شدین و دارن فکر میکنن
(ویو ا. ت)
ساعت 8سب از خواب بیدار شدم و داشتم خفه میشدم که تصمیم گرفتم برم بیرون تا حالم خوب بش رفتم بیرون که گوشیم زنگ خورد چی ناهیون
مکالمه
ا. ت: الو....
ناهیون: ا. ت
ا. ت: سلام دختر خوبی
ناهیون: ار من خوبم تو چطوری
ا. ت: منم خوبم چیشد ازما یادی کردی هان بلا
ناهیون: اومدم کره
ا. ت: واقعا دختر چرا خبر بهم ندادی هان
ناهیون: اینو بیخیال میدونی کیه رو باخودم اوردم
ا. ت: کیه رو؟
ناهیون: الکس
ا. ت: چی الکس هم اومد
ناهیون: ار بیا باهاش حرف بزن
ا. ت: باش
الکس: سلام بیبی
ا. ت: سلام پوروخان
الکس: باز شروع کردی
ا. ت: ار شروع کردم
الکس: کجای تو کجایی دقیقن کجای
(ادجیمین خل شد رفت)
ا. ت: تو بگو کجای تا بیام دنبالتون
الکس: هنوز فرودگا هستیم
ا. ت: خوب صبر کنید الان میام
و ا. ت رفت دونبال الکس و ناهیون
ا. ت سلام ناهیون و بغل میکنن همو
الکس هی ولش کن منم میخوام بغلش کنم
و الکس هم ا. ت رو بغل کرد
(اقا شما نامحرمید همو بغل نکنین بده خوبییت ندار )
و رفتن خونه ی ا. ت (خو چرا نرفتید عمارت مثلن دوس پسرت و برادرت عمارت دارن )
ا. ت یا ساعت چند جیمین منو میکش
ناهیونچی جیمین دیگه کیه
ا. ت داداشم
الکس مگه تو داداش داشتی
ا. ت ار من باید برم
ناهیون ماهم باهات بیایم ببینیم این داداشت چجوری هس
ا. ت ام...... ار بیاید
و این دوتاهم با ا. ت به عمارت جیمین رفتن و اینکه ساعت 11هست
الکس وای داداشت چ عمارتی دارها
ا. ت ار میدونم (این تا دیروز نمیدونس داداش دار اصلا)
ا. ت دادا دان (دار زنگ درو میزن)
اجوما درو باز میکن
ا. ت سلام و میاد داخل
یونگی و جیمین که از دیدن ا. ت خوشال بودن تا وقتی که الکس میاد داخل و دست ا. ت رو میگیر
(با چه حقی دست دوس دختر مردم رو میگیری هان؟)
جیمین و یونگی که لبخند داشون محو شد و چشمانشان از خون پر شد
پارت 26
(ویو صب)
جیمین ساعت چند یا 10 دانشگا ا. ت ا. ت بیدارشین دیر شد
یونگی چته چی شد؟
جیمین دانشگا دیر شد
یونگی ا. ت ا. ت ع... ا. ت کجاست؟
جیمین مگه داخل اتاقش نبود؟
یونگی نیست بابا نیست
جیمین یعنی کجا رفت
یونگی حتمن رفت دانشگا
جیمین ن بابا اگه میرفت به ماهم میگفت
یونگی شاید رفت پیش نیا هان
جیمین الان بهش زنگ میزنم
مکالمه
بوق بوق بوق (دار زنگ میخوره)
نیا: جیمین تو ای
جیمین: ار سلام نیا ا. ت پیش تو
نیا: ن چرا
جیمین: تو دانشگا؟
نیا: ار دانشگا هستم
جیمین: خوب باش فعلا
نیا: باش خدا حافظ
جیمین: خدا حافظ
پایان تماس
یونگی پیش نیا نبود
جیمین نه نبود
یونگی ا. ت دوست دیگه ای ندار
جیمین نمیدونم
یونگی حالا چیکار کنیم
جیمین نمیدونم
و اینگون جیمین و یونگی دیوانه شدین و دارن فکر میکنن
(ویو ا. ت)
ساعت 8سب از خواب بیدار شدم و داشتم خفه میشدم که تصمیم گرفتم برم بیرون تا حالم خوب بش رفتم بیرون که گوشیم زنگ خورد چی ناهیون
مکالمه
ا. ت: الو....
ناهیون: ا. ت
ا. ت: سلام دختر خوبی
ناهیون: ار من خوبم تو چطوری
ا. ت: منم خوبم چیشد ازما یادی کردی هان بلا
ناهیون: اومدم کره
ا. ت: واقعا دختر چرا خبر بهم ندادی هان
ناهیون: اینو بیخیال میدونی کیه رو باخودم اوردم
ا. ت: کیه رو؟
ناهیون: الکس
ا. ت: چی الکس هم اومد
ناهیون: ار بیا باهاش حرف بزن
ا. ت: باش
الکس: سلام بیبی
ا. ت: سلام پوروخان
الکس: باز شروع کردی
ا. ت: ار شروع کردم
الکس: کجای تو کجایی دقیقن کجای
(ادجیمین خل شد رفت)
ا. ت: تو بگو کجای تا بیام دنبالتون
الکس: هنوز فرودگا هستیم
ا. ت: خوب صبر کنید الان میام
و ا. ت رفت دونبال الکس و ناهیون
ا. ت سلام ناهیون و بغل میکنن همو
الکس هی ولش کن منم میخوام بغلش کنم
و الکس هم ا. ت رو بغل کرد
(اقا شما نامحرمید همو بغل نکنین بده خوبییت ندار )
و رفتن خونه ی ا. ت (خو چرا نرفتید عمارت مثلن دوس پسرت و برادرت عمارت دارن )
ا. ت یا ساعت چند جیمین منو میکش
ناهیونچی جیمین دیگه کیه
ا. ت داداشم
الکس مگه تو داداش داشتی
ا. ت ار من باید برم
ناهیون ماهم باهات بیایم ببینیم این داداشت چجوری هس
ا. ت ام...... ار بیاید
و این دوتاهم با ا. ت به عمارت جیمین رفتن و اینکه ساعت 11هست
الکس وای داداشت چ عمارتی دارها
ا. ت ار میدونم (این تا دیروز نمیدونس داداش دار اصلا)
ا. ت دادا دان (دار زنگ درو میزن)
اجوما درو باز میکن
ا. ت سلام و میاد داخل
یونگی و جیمین که از دیدن ا. ت خوشال بودن تا وقتی که الکس میاد داخل و دست ا. ت رو میگیر
(با چه حقی دست دوس دختر مردم رو میگیری هان؟)
جیمین و یونگی که لبخند داشون محو شد و چشمانشان از خون پر شد
۱۴.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.