پدربزرگ من...
پدربزرگ من...
چیز زیادی ازش یادم نمیاد
جز اینکه شطرنج بازیکردن رو بهم یاد داد،
هر بار که بازیمون تموم میشد
و مهرهها رو توی جعبهش میذاشتیم،
یه چیز بهم میگفت
هنوز صدای آرومش تو گوشمه:
"میبینی کرول! زندگی مثل شطرنجه؛
وقتی بازی تموم میشه، همهی مهرهها،
-پیادهها، شاهها و وزیرها-
همه به یک جعبه برمیگردن..."
📕 دروغگویی روی مبل
👤 #اروین_یالوم
#read_a_book
چیز زیادی ازش یادم نمیاد
جز اینکه شطرنج بازیکردن رو بهم یاد داد،
هر بار که بازیمون تموم میشد
و مهرهها رو توی جعبهش میذاشتیم،
یه چیز بهم میگفت
هنوز صدای آرومش تو گوشمه:
"میبینی کرول! زندگی مثل شطرنجه؛
وقتی بازی تموم میشه، همهی مهرهها،
-پیادهها، شاهها و وزیرها-
همه به یک جعبه برمیگردن..."
📕 دروغگویی روی مبل
👤 #اروین_یالوم
#read_a_book
۱۱.۵k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲