تو را در پیرهنم می جویم...
تو را در پیرهنم می جویم...
درخونم..!
در آتش باغهایم....
که درختانش قلم..
مه و بارنش کاغذند....
ترا در صبحانه ی موسیقی می جویم...
وقتی که به نت های چکیدن آب...
در لیوانت خیره است..!
در لرزش طیاره ها...
وقتی به نام تو برخورد می کنند..
و ترا نمی یابم...!
مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام...
در گردبادی تیره از هنجره ها...
سربازان...حاکمان..
و سکوت دستش را باز میکند...
تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده ای...
درخونم..!
در آتش باغهایم....
که درختانش قلم..
مه و بارنش کاغذند....
ترا در صبحانه ی موسیقی می جویم...
وقتی که به نت های چکیدن آب...
در لیوانت خیره است..!
در لرزش طیاره ها...
وقتی به نام تو برخورد می کنند..
و ترا نمی یابم...!
مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام...
در گردبادی تیره از هنجره ها...
سربازان...حاکمان..
و سکوت دستش را باز میکند...
تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده ای...
۱.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.