👌گاو ما ما می کرد 🐂
👌گاو ما ما می کرد 🐂
گوسفند بع بع می کرد 🐏
سگ واق واق می کرد 🐕
و همه با هم فرياد می زدند
*حسنک کجايی…؟*
🐂 🐏 🐕 🐓 🐄
شب شده بود ....
اما حسنک به خانه نيامده بود.
حسنک مدت های زيادی است که به خانه نمی آید!
🤔🤔
او به شهر رفته است
🚶🏻🚶🏻🚶🏻🚶
و در آنجا شلوار جين👖 و تی شرت های👕 تنگ به تن می کند
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حيوانات جلوی آينه به موهای 👶🏽خود چسب مو می زند
موهای حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست.
چون او موهای خود را اتو می کند.
ديروز که حسنک با کبری چت می کرد ، کبری گفت 👫
تصميم بزرگی گرفته است.
کبری تصميم داشت حسنک را رها کند و ديگر با او چت نکند!
چون او با پتروس آشنا شده بود
👩🏼👲🏼
پتروس هميشه پای کامپيوتر نشسته بود و چت می کرد.
پتروس ديد که سد سوراخ 🅾 شده.....
اما انگشت او درد می کرد چون زياد چت کرده بود.
او نمی دانست که سد تا چند دقیقهٔ ديگر می شکند.
.
.
.
پتروس در حال چت کردن غرق شد 🏊🏼
برای مراسم تدفین او کبری تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود ....
اما کوه روی ريل ريزش 🚋
کرده بود.
ريزعلی ديد که کوه ريزش کرده ، اما حوصله نداشت.
*ريزعلی* سردش بود
و دلش نمی خواست لباسش را در آورد!
ريزعلی چراغ قوه 🔦 داشت.
اما حوصلهٔ دردسر نداشت!
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد.
کبری و مسافران قطار، همگی مردند 🚃
اما *ريزعلی* بدون توجه به خانه رفت....
خانه مثل هميشه سوت و کور بود.
الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ريزعلی مهمان ناخوانده ندارد.
او حتی مهمان خوانده 🚶🏻💃🏼 هم ندارد.
او حوصلهٔ مهمان ندارد.
او پول 💰💰💴💵 ندارد تا شکم مهمان ها را سير کند!
ديگر تخم مرغ و پنير ندارد.
او گوشت ندارد
آخرين باری که او گوشت قرمز خريد، چوپان دروغگو🔑🔑 به او گوشت خر 🐎. فروخته بود!
اما او از چوپان دروغگو 🔑🔑گِلِه ندارد!
چون کشور ما خيلی چوپان دروغگو دارد
به همين دليل است که ديگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ، وجود ندارند
😥😥😥😥😥😥
گوسفند بع بع می کرد 🐏
سگ واق واق می کرد 🐕
و همه با هم فرياد می زدند
*حسنک کجايی…؟*
🐂 🐏 🐕 🐓 🐄
شب شده بود ....
اما حسنک به خانه نيامده بود.
حسنک مدت های زيادی است که به خانه نمی آید!
🤔🤔
او به شهر رفته است
🚶🏻🚶🏻🚶🏻🚶
و در آنجا شلوار جين👖 و تی شرت های👕 تنگ به تن می کند
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حيوانات جلوی آينه به موهای 👶🏽خود چسب مو می زند
موهای حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست.
چون او موهای خود را اتو می کند.
ديروز که حسنک با کبری چت می کرد ، کبری گفت 👫
تصميم بزرگی گرفته است.
کبری تصميم داشت حسنک را رها کند و ديگر با او چت نکند!
چون او با پتروس آشنا شده بود
👩🏼👲🏼
پتروس هميشه پای کامپيوتر نشسته بود و چت می کرد.
پتروس ديد که سد سوراخ 🅾 شده.....
اما انگشت او درد می کرد چون زياد چت کرده بود.
او نمی دانست که سد تا چند دقیقهٔ ديگر می شکند.
.
.
.
پتروس در حال چت کردن غرق شد 🏊🏼
برای مراسم تدفین او کبری تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود ....
اما کوه روی ريل ريزش 🚋
کرده بود.
ريزعلی ديد که کوه ريزش کرده ، اما حوصله نداشت.
*ريزعلی* سردش بود
و دلش نمی خواست لباسش را در آورد!
ريزعلی چراغ قوه 🔦 داشت.
اما حوصلهٔ دردسر نداشت!
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد.
کبری و مسافران قطار، همگی مردند 🚃
اما *ريزعلی* بدون توجه به خانه رفت....
خانه مثل هميشه سوت و کور بود.
الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ريزعلی مهمان ناخوانده ندارد.
او حتی مهمان خوانده 🚶🏻💃🏼 هم ندارد.
او حوصلهٔ مهمان ندارد.
او پول 💰💰💴💵 ندارد تا شکم مهمان ها را سير کند!
ديگر تخم مرغ و پنير ندارد.
او گوشت ندارد
آخرين باری که او گوشت قرمز خريد، چوپان دروغگو🔑🔑 به او گوشت خر 🐎. فروخته بود!
اما او از چوپان دروغگو 🔑🔑گِلِه ندارد!
چون کشور ما خيلی چوپان دروغگو دارد
به همين دليل است که ديگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ، وجود ندارند
😥😥😥😥😥😥
۵۶۳
۲۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.