از سوریه آمده بود. بی معطلی خودش را رساند کرمان. مادرش بی
از سوریه آمده بود. بی معطلی خودش را رساند کرمان. مادرش بیمارستان بستری شده بود. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بروند بیرون، خواهر و برادر و فامیل، هرکه بود.
همه رفتند.
حاجی ماند و مادر پیر و بیمارش.
پتو را کنار زد، روی پاهای خسته مادر دست نوازش کشید.
قطره های اشک دانه دانه از صورت حاجی سر می خورد و می افتاد.
صورت گذاشت کف پای مادر،
می بوسید و گریه می کرد.
#وفات_حضرت_ام_البنین_تسلیت_باد
همه رفتند.
حاجی ماند و مادر پیر و بیمارش.
پتو را کنار زد، روی پاهای خسته مادر دست نوازش کشید.
قطره های اشک دانه دانه از صورت حاجی سر می خورد و می افتاد.
صورت گذاشت کف پای مادر،
می بوسید و گریه می کرد.
#وفات_حضرت_ام_البنین_تسلیت_باد
۴.۷k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.