عاشق پیراهن چهارخانه ی مردانه بود

عاشقِ پیراهنِ چهارخانه ی مردانه بود!
روبروی ویترین مغازه ها می ایستادیم و برایم انتخاب میکرد...
چشم بسته سلیقه اش را قبول داشتم
قرار بود یک یادگاری بدهیم به یکدیگر؛
یکی از چهارخانه هایم را خواست که هروقت تن میکردم
تا ساعتها قربانِ قد و بالایم میرفت
انتخابِ خودَش هم بود...
یک روز برایم عکسی فرستاد که دیدم لباسم را تن کرده و
آستینهایش را مثلِ خودم تا آرنج بالا زده و
لبخندِ لعنتی اش را هم چاشنیِ عکس کرده...
میگفت دلم نمی آید زیاد بپوشمش
مبادا بویِ عطرِ تلخِ مردانه ات از رویِ لباس بپَرَد!
میگفت چهارخانه هایت را که تن میکنم،
امنیت تمامِ وجودم را میگیرد
حالا سالهاست که ندارَمش
دلیلش مهم نیست
مهم تمام چهارخانه هایی ست،
که دیگر صاحبخانه ندارد!
دیدگاه ها (۱)

رژ قرمز نمیزنیم نه اینکه بهمون نیاد ، فک میکنیم این رنگ از س...

بنظرتون تا چند سالگی خیلی زمان طولانی میگذره برامون ؟بنظر خو...

- بیا تا بهار را بدرقه کنیمکاسه‌ای آب بریزیم پشتِ سرش ..تیر ...

زندگی مثل آب توی لیوان ترک خورده می مونه ؛بخوری تموم میشهنخو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط