پارت سی و سوم
پارت سی و سوم
یک شب
تهیونگ همیشه خودش رو سرکوب و کنترل میکرد. اون یه امگا بود و طبیعتاََ هورنی بودنش سر به فلک میکشید. اما اون پسر، تعداد افرادی که باهاشون خوابیده بود اندازه ی انگشت های یک دستش بود.
انگار وقتش رو نداشت؟ نمیدونست. همه چیزش تا دوران دانشگاه درس بود و درس و الان هم کار و کار.
اما خوب میدونست چطوری با خودش خوش بگذرونه. نقطه به نقطه ی بدن خودش رو بلد بود و وسایل زیادی هم برای این کار داشت.
اون از این کار خوشش میومد. خودش به تنهایی میتونست لذت قابل توجهی رو به گرگ درونش بده، با اینکه امگا زوزه میکشید تا یه آلفا لمسش کنه.
هیچکس اونقدر خوب نمیتونست انتظارات تهیونگ رو برآورده کنه. هیچکس توی تخت خواب براش ده از ده نبود. به ماهرترین آلفایی که توی تخت باهاش بود نمره ی شیش رو میداد.
و حالا تهیونگ اون وقت از بعد از عصر، از مغازه ی مورد علاقهش بیرون اومده بود.
از سکس شاپ همیشگی.
با پلاگ ها و دیلدو و کاستوم های دیگه ای که فقط خودش میدونست و فروشنده ی داخل مغازه.
تهیونگ، امگای کینکی و سلطه گر و زیاده خواهی بود.
اون هارو داخل یه پلاستیک مشکی رنگ گذاشته بود و دستی داخل موهای براق طوسیش کشید و نفس عمیقی از هوای خوب اون روز کشید.
دختری از کنارش رد شد و بهش چشمکی زد و تهیونگ هم متقابلا، به طرز هاتی ابرویی بالا انداخت.
دختر فکر کرد که توجه امگارو جلب کرده پس خواست بهش نزدیک شه اما تهیونگ بی اهمیت ازش دور شد.
گوشیش زنگ خورد و باعث شد امگا بی حواس دکمه ی اتصال تماس رو بزنه.
+سلام پسرم.
تهیونگ لبخندی زد.
+سلام خوشگله.
مادرش از پشت خط خندید.
-داری میای اینجا؟
+آره، یکم خرید دارم و یه سر بزنم به خونه و بعد میام پیش شما، چیزی میخواین بخرم سر راه؟
و سمت پیاده رو رفت و آروم آروم قدم زد و راه خونهش رو در پیش گرفت.
یک شب
تهیونگ همیشه خودش رو سرکوب و کنترل میکرد. اون یه امگا بود و طبیعتاََ هورنی بودنش سر به فلک میکشید. اما اون پسر، تعداد افرادی که باهاشون خوابیده بود اندازه ی انگشت های یک دستش بود.
انگار وقتش رو نداشت؟ نمیدونست. همه چیزش تا دوران دانشگاه درس بود و درس و الان هم کار و کار.
اما خوب میدونست چطوری با خودش خوش بگذرونه. نقطه به نقطه ی بدن خودش رو بلد بود و وسایل زیادی هم برای این کار داشت.
اون از این کار خوشش میومد. خودش به تنهایی میتونست لذت قابل توجهی رو به گرگ درونش بده، با اینکه امگا زوزه میکشید تا یه آلفا لمسش کنه.
هیچکس اونقدر خوب نمیتونست انتظارات تهیونگ رو برآورده کنه. هیچکس توی تخت خواب براش ده از ده نبود. به ماهرترین آلفایی که توی تخت باهاش بود نمره ی شیش رو میداد.
و حالا تهیونگ اون وقت از بعد از عصر، از مغازه ی مورد علاقهش بیرون اومده بود.
از سکس شاپ همیشگی.
با پلاگ ها و دیلدو و کاستوم های دیگه ای که فقط خودش میدونست و فروشنده ی داخل مغازه.
تهیونگ، امگای کینکی و سلطه گر و زیاده خواهی بود.
اون هارو داخل یه پلاستیک مشکی رنگ گذاشته بود و دستی داخل موهای براق طوسیش کشید و نفس عمیقی از هوای خوب اون روز کشید.
دختری از کنارش رد شد و بهش چشمکی زد و تهیونگ هم متقابلا، به طرز هاتی ابرویی بالا انداخت.
دختر فکر کرد که توجه امگارو جلب کرده پس خواست بهش نزدیک شه اما تهیونگ بی اهمیت ازش دور شد.
گوشیش زنگ خورد و باعث شد امگا بی حواس دکمه ی اتصال تماس رو بزنه.
+سلام پسرم.
تهیونگ لبخندی زد.
+سلام خوشگله.
مادرش از پشت خط خندید.
-داری میای اینجا؟
+آره، یکم خرید دارم و یه سر بزنم به خونه و بعد میام پیش شما، چیزی میخواین بخرم سر راه؟
و سمت پیاده رو رفت و آروم آروم قدم زد و راه خونهش رو در پیش گرفت.
۶.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.