نامه زیبا و پرشور آنتوان لیریس خطاب به داعش
نامه زیبا و پرشور آنتوان لیریس خطاب به داعش
جمعه شب، شما زندگی عزیزترین، استثنایی ترین، عشق زندگی ام و مادر پسرم را از من گرفتید ولی بدانید که شما تنفر من را نخواهید داشت. نمی دانم و نمی خواهم هم بدانم که شما چه کسانی هستید. شما روح های مرده ای هستید. اگر خدایی که شما در راه او کورکورانه انسان می کشید، ما را آفریده باشد، با هر یک از گلوله هایی که در پیکر همسرم قرار دادید، قلب آن آفریننده را زخمی کرده اید.
آری! من نفرت خود را به شما عطا نمیکنم. شما نفرت میخواهید اما پاسخ نفرت را با نفرت دادن به معنای قربانی شدن به همان جهالتی است که آنرا خلق کرده است یعنی همان نفرتی که از شما همان موجودی را ساخته است که شاهد هستیم. شما میخواهید که من بترسم و هم میهن هایم را با شک و تردید نگاه کنم. و آزادیم را فدای امنیتم کنم. کور خوانده اید! شما بازی را باخته اید. همان بازیگر همچنان همان بازی را می کند.
بالاخره، امروز بامداد، بعد از روزها و شب ها انتظار، او را دیدم. او همان اندازه زیبا بود که موقع خروجش در همین جمعه شب گذشته، همان اندازه زیبا بود که حدود ۱۲ سال پیش، موقعی که با تمام وجودم دل به او بستم. البته من از این مصیبت ویران شده ام و پیروزی ناچیز شما را تصدیق می کنم. اما دوره اش کوتاه خواهد بود. می دانم که او هر روز با ما همراه خواهد بود و ما همدیگر را در بهشت روح های آزاد باز خواهیم یافت، بهشتی که شما به آن هرگز وارد نخواهید شد.
ما امروز دو نفریم، پسرم و من. ولی ما از همه ارتش های جهان قوی تریم. وقت بیشتری برای شما نخواهم گذاشت. باید به پسرم ملویل بپیوندم که تا دقایقی دیگر از خواب بعدازظهر بیدار می شود. او تنها ۱۷ ماه دارد. عصرانه اش را می خورد و سپس باهم مانند همه روزهای دیگر بازی می کنیم. و این پسر کوچک در سراسر زندگی اش با آزادی و خوشبختی اش شما را خوار خواهد کرد. شما تنفر او را هم نخواهید داشت.
جمعه شب، شما زندگی عزیزترین، استثنایی ترین، عشق زندگی ام و مادر پسرم را از من گرفتید ولی بدانید که شما تنفر من را نخواهید داشت. نمی دانم و نمی خواهم هم بدانم که شما چه کسانی هستید. شما روح های مرده ای هستید. اگر خدایی که شما در راه او کورکورانه انسان می کشید، ما را آفریده باشد، با هر یک از گلوله هایی که در پیکر همسرم قرار دادید، قلب آن آفریننده را زخمی کرده اید.
آری! من نفرت خود را به شما عطا نمیکنم. شما نفرت میخواهید اما پاسخ نفرت را با نفرت دادن به معنای قربانی شدن به همان جهالتی است که آنرا خلق کرده است یعنی همان نفرتی که از شما همان موجودی را ساخته است که شاهد هستیم. شما میخواهید که من بترسم و هم میهن هایم را با شک و تردید نگاه کنم. و آزادیم را فدای امنیتم کنم. کور خوانده اید! شما بازی را باخته اید. همان بازیگر همچنان همان بازی را می کند.
بالاخره، امروز بامداد، بعد از روزها و شب ها انتظار، او را دیدم. او همان اندازه زیبا بود که موقع خروجش در همین جمعه شب گذشته، همان اندازه زیبا بود که حدود ۱۲ سال پیش، موقعی که با تمام وجودم دل به او بستم. البته من از این مصیبت ویران شده ام و پیروزی ناچیز شما را تصدیق می کنم. اما دوره اش کوتاه خواهد بود. می دانم که او هر روز با ما همراه خواهد بود و ما همدیگر را در بهشت روح های آزاد باز خواهیم یافت، بهشتی که شما به آن هرگز وارد نخواهید شد.
ما امروز دو نفریم، پسرم و من. ولی ما از همه ارتش های جهان قوی تریم. وقت بیشتری برای شما نخواهم گذاشت. باید به پسرم ملویل بپیوندم که تا دقایقی دیگر از خواب بعدازظهر بیدار می شود. او تنها ۱۷ ماه دارد. عصرانه اش را می خورد و سپس باهم مانند همه روزهای دیگر بازی می کنیم. و این پسر کوچک در سراسر زندگی اش با آزادی و خوشبختی اش شما را خوار خواهد کرد. شما تنفر او را هم نخواهید داشت.
۱.۵k
۱۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.