از تو، نمی توان چیزی نگفت!
از تو، نمی توان چیزی نگفت!
تو، در رگ این شعر، جاری هستی ...!
در حصار کلمات، اسیر شده ای...
در هجای کلمات ، جا مانده ای ...
در پی این واژه ها،
به خواب رفته ای!
تو؛ تنها سر پناه شعرهای منی ...!
نهفته ای ...
و کسی نمیتواند، تو را،
ببیند و از من دور کند!
جهان،
با تو، شعر بلندی ست برای من ،
که هرگز،
به انتها نمی رسد و نخواهد رسید!!
تو، در رگ این شعر، جاری هستی ...!
در حصار کلمات، اسیر شده ای...
در هجای کلمات ، جا مانده ای ...
در پی این واژه ها،
به خواب رفته ای!
تو؛ تنها سر پناه شعرهای منی ...!
نهفته ای ...
و کسی نمیتواند، تو را،
ببیند و از من دور کند!
جهان،
با تو، شعر بلندی ست برای من ،
که هرگز،
به انتها نمی رسد و نخواهد رسید!!
۱.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.