یارم از من بی سببب رنجید و رفتگریه را دید و بر من خندید و رفتوقت رفتن دیگر از ماندن نگفتقصه ناگفته ها را نشنید و رفتتشنه بودم همچو دشتی پر عطشمثل باران بر تنم بارید و رفتگل فراوان بود از باغ منغنچه ای نشکفته را برچید و رفت#تکست_خاص #تکست #تکست_ناب #حقیت #خاص #حقیت_تلخ #تنهایی