#حقیقت #کپشن

یارم از من بی سببب رنجید و رفت

گریه را دید و بر من خندید و رفت

وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت

قصه ناگفته ها را نشنید و رفت

تشنه بودم همچو دشتی پر عطش

مثل باران بر تنم بارید و رفت

گل فراوان بود از باغ من

غنچه ای نشکفته را برچید و رفت

#تکست_خاص #تکست #تکست_ناب
#حقیت #خاص #حقیت_تلخ #تنهایی
دیدگاه ها (۰)

#حقیقت #کپشن

#حقیقت #کپشن

#کپشن #حیقت

#کپشن #حقیقت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط