پارت ۶ هفت فرشته ی خطر نا
پارت ۶ هفت فرشته ی خطر نا
جیمین و نامجون و تهیونگ در حال میل کردن غذاشون بودن و (که زیر میز یه اتفاق هایی داشت می اقتاد)
(نامجون داشت پاشو میزد به جیمین ؟؟؟؟جیمین خیلی متعجب شد و روشو کرد به نامجون که ببینه چشه نامجون هم خیلی اروم و این که کسی نفهمه حرکت های صورت میگفت که به تخیونگ بگو بحث جیهوپ رو )
جیمین اب دهنشو قورت میده
جیمین:اممم تهیونگ میخواستیم بهت یه چیزی بگیم
تهیونگ:خب بگو😶
جیمین :امم ما میشه یکی دیگه هم به خودنت بیاریم اون مالک اسمونه و اسمش جیهوپه
تهیونگ:چی؟امکان نداره و ازم نپرس چرا ولی اصلا اجازه نمیدم نه بیاد 😒😒😒😒😒
جیمین :اووو باشه ببخشید
نامجون:واقعا نمیدونستیم که ناراحت میشی واقعا ببخشید😳
تهیونگ :از معذرت خواهی بدم میاد معذرت نخواه
نامجون:هووم باشه
(شام که تموم شو جیمین و نامجون رفتند اتاقشون )
نامجون :اصلا امکان نداره که ما جیهوپ رو خبر نکنیم بیاد
(نامجون رفت در بالکن رو باز کرد که نفس تازه بکشه و جیمین هم به دنبالش رفت )
جیمین:کاریش نمیشه کرد شنیدی که چی گفت اون موافق نیست که ما این کارو بکنیم
نامجون:میدونم ولی بیا یواشوی این کارو بکنیم
جیمین:چی؟؟؟شوخی میکنی تو که ادم با منطقی بودی؟
نامجون:اره ولی مجبوریم
جیمین :حالا اگه بفمه چی ؟؟؟اگه از خونه مارو بندازه بیرون چینامجون :نگران نباش یه جا قایم میکنیم ما فقط واسه چند روز پیخوایم جیهوپ رو و بعد چند روز دوباره میره
جیمین :خیلی ریسک داره ولی باشه
(نامجون دست جیمین رو میگشه و توی بالکن رو به اسمون کار هایی انجام میدن که و ورد هایی میخونند که جیهوپ بیاد و از خدا اجازه بگیرند )
(در حال خواندن ورد بودن که صدایی از روی تخت اومد و هوا کمی طوفانی شد و بعدش هم طوفانش خوابید وقتی روشون رو کردند به تخت دیدن جیهوپ روی تخت نشسته و به اونا لبخند میزنه)
جیهوپ :با من کاری داشتید ؟؟البته دلم براتون خیلی خیلی تنگ شده بود
۳تاشون به همدیگه لبخند میزنند (جیمین با سرعت میره طرف جیهوپ و جیهوپ دو بغل میکنه و نامجون در اتاق رو میبنده که کسی متوجه نشه که جیهوپ امده )
نامجون:جیهوپ 😇😇😇چقدر تغییر کردی
جیهوپ :من؟فکر نکنم
(نامجون جیهوپ رو بغل کرد و ۳ توشون نشستند روی تخت)
جیهوپ:خب توضیح بدید که چرا اومدید اینجا؟
تامجون:یه نظرم یوال خیلی خوبی بود از جیمین بپرس
جیمین تمام قضایا رو برای جیهوپ تعریف کرد و حتی تولد فردا ،ترس از این خونه،مافیا ،پدر خوانده......
جیهوپ :خب من چند روز پیشتون میمونم ولی توضیحی که به من دادید فکر نکنم که وجود من برای صاحب خونه خوشحال کننده باشه ولی اشکال نداره میتونیم کاری کنیم وه توی این چند روز کسی از وجود ما با خبر نشه
نامجون:اوهم
(بعد از ساعت ها حرف زدن باهم ساعت ۴ و نیم شد
جیمین و نامجون و تهیونگ در حال میل کردن غذاشون بودن و (که زیر میز یه اتفاق هایی داشت می اقتاد)
(نامجون داشت پاشو میزد به جیمین ؟؟؟؟جیمین خیلی متعجب شد و روشو کرد به نامجون که ببینه چشه نامجون هم خیلی اروم و این که کسی نفهمه حرکت های صورت میگفت که به تخیونگ بگو بحث جیهوپ رو )
جیمین اب دهنشو قورت میده
جیمین:اممم تهیونگ میخواستیم بهت یه چیزی بگیم
تهیونگ:خب بگو😶
جیمین :امم ما میشه یکی دیگه هم به خودنت بیاریم اون مالک اسمونه و اسمش جیهوپه
تهیونگ:چی؟امکان نداره و ازم نپرس چرا ولی اصلا اجازه نمیدم نه بیاد 😒😒😒😒😒
جیمین :اووو باشه ببخشید
نامجون:واقعا نمیدونستیم که ناراحت میشی واقعا ببخشید😳
تهیونگ :از معذرت خواهی بدم میاد معذرت نخواه
نامجون:هووم باشه
(شام که تموم شو جیمین و نامجون رفتند اتاقشون )
نامجون :اصلا امکان نداره که ما جیهوپ رو خبر نکنیم بیاد
(نامجون رفت در بالکن رو باز کرد که نفس تازه بکشه و جیمین هم به دنبالش رفت )
جیمین:کاریش نمیشه کرد شنیدی که چی گفت اون موافق نیست که ما این کارو بکنیم
نامجون:میدونم ولی بیا یواشوی این کارو بکنیم
جیمین:چی؟؟؟شوخی میکنی تو که ادم با منطقی بودی؟
نامجون:اره ولی مجبوریم
جیمین :حالا اگه بفمه چی ؟؟؟اگه از خونه مارو بندازه بیرون چینامجون :نگران نباش یه جا قایم میکنیم ما فقط واسه چند روز پیخوایم جیهوپ رو و بعد چند روز دوباره میره
جیمین :خیلی ریسک داره ولی باشه
(نامجون دست جیمین رو میگشه و توی بالکن رو به اسمون کار هایی انجام میدن که و ورد هایی میخونند که جیهوپ بیاد و از خدا اجازه بگیرند )
(در حال خواندن ورد بودن که صدایی از روی تخت اومد و هوا کمی طوفانی شد و بعدش هم طوفانش خوابید وقتی روشون رو کردند به تخت دیدن جیهوپ روی تخت نشسته و به اونا لبخند میزنه)
جیهوپ :با من کاری داشتید ؟؟البته دلم براتون خیلی خیلی تنگ شده بود
۳تاشون به همدیگه لبخند میزنند (جیمین با سرعت میره طرف جیهوپ و جیهوپ دو بغل میکنه و نامجون در اتاق رو میبنده که کسی متوجه نشه که جیهوپ امده )
نامجون:جیهوپ 😇😇😇چقدر تغییر کردی
جیهوپ :من؟فکر نکنم
(نامجون جیهوپ رو بغل کرد و ۳ توشون نشستند روی تخت)
جیهوپ:خب توضیح بدید که چرا اومدید اینجا؟
تامجون:یه نظرم یوال خیلی خوبی بود از جیمین بپرس
جیمین تمام قضایا رو برای جیهوپ تعریف کرد و حتی تولد فردا ،ترس از این خونه،مافیا ،پدر خوانده......
جیهوپ :خب من چند روز پیشتون میمونم ولی توضیحی که به من دادید فکر نکنم که وجود من برای صاحب خونه خوشحال کننده باشه ولی اشکال نداره میتونیم کاری کنیم وه توی این چند روز کسی از وجود ما با خبر نشه
نامجون:اوهم
(بعد از ساعت ها حرف زدن باهم ساعت ۴ و نیم شد
۲.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.