احساس او
𝐏𝟒𝟑
بعد خوردن غذا ظرفا رو برداشتم و شستمشون....
پرش زمانی=نیم ساعت بعد
بعد تمیز کردن آشپزخونه و شستن ظرفای مونده،پیشبندو باز کردم و نفس راحتی کشیدم و کیفمو برداشتم برم
هیونجین:ساعت 6 نیا از 5ونیم اینجا باش
من:چشم
رفتم بیرون و به سمت شهر حرکت کردم... دلم نمی خواست برم خونه پس یکم قدم زدم و بعدم ی تاکسی گرفتم و برگشتم خونه. تو تاکسی متوجه شدم دوتا میس کال از طرف عمه دارم.... ولی دیگه بش زنگ نزدم چون داشتم میرفتم پیشش دیگه. تو واتساپ بودم
بوا پیام داده بود:خوبی؟ کجایی؟ بابات گفت بهت بگم مدرستو چیکار میکنی؟
منم جواب دادم:نمیدونم فعلا نمیرم تا یع مدرسه دیگه ثبت نام کنم.
فلیکس پیام داده بود:جواب بده بچه همه نگرانتیم بگ...
بقیش رو نتونستم بخونم چون نمی خواستم حتی سین بزنم... از رو نوتیفیکیشن خونم ک فقط گفته جواب بده.. (نمدونم چ سوالی) 24 تا پیام داده بود.... بیخیال
هعی.................................
تاکسی دم درخونه وایساد و پولشو دادم و رفتم خونه
کسی رو ندیدم تو خونه ولی تا رفتم تو اتاق همه دور بابام نشسته بودن و داشتن باش حرف میزدن
سلام دادم و کتمو دراوردم و آویزون کردم... بعدم پیششون نسشتم ببینم در مورد چی حرف میزنن
بوا:پیاممو دیدی؟
من:عاره(مکث) بابا جون، من اگه بخوام برم مدرسه که قطعا باید مدارک تحصیلیمو از مدرسمون بگیرم و این واقعا خطرناکه اگه برم مدرسه کی میدونه چه خطری تهدیدم میکنه... فلیکسو الیویا و راشلم تو همون مدرسه درس میخونن و ممکنه حتی نامادری رو اونجا ببینم و میتونه خیلی خطرناک تر از این چیزی که میگم باشه.
خلاصه بهشون منطقمو فهموندم و قانع شدن ولی خوب خوب شد.... خیلیم خوب شد... چون بوا گف که میتونه به جای من بره و مدارک تحصیلیمو بگیره، خطری هم تهدیدش نمی کنه.
حلا فردا که تعطیله و مدرسه بسته ـس ولی اینجوری سه شنبه بوا میره و مدارکمو میگیره(تو کره و کلا خارج شنبه و یکشنبه بجای پنجشبه و جمعه تعطیله)
بوا:ولی ممکنه تا تو نباشی مدارکو ندن بهم
من:اشکال نداره یع کاغذ مینویسم که خب باخط خدم باشه و زیرشو امضا میکنم اینجوری دیگه میدونن از طرف من اومدی
بوا:عجب ایده خوبی
بعدم من ساعت 5 و نیم رفتم دوباره کافه واس عصرونه و شام دادن ب مشتریا.....
ادامه دارد...
بعد خوردن غذا ظرفا رو برداشتم و شستمشون....
پرش زمانی=نیم ساعت بعد
بعد تمیز کردن آشپزخونه و شستن ظرفای مونده،پیشبندو باز کردم و نفس راحتی کشیدم و کیفمو برداشتم برم
هیونجین:ساعت 6 نیا از 5ونیم اینجا باش
من:چشم
رفتم بیرون و به سمت شهر حرکت کردم... دلم نمی خواست برم خونه پس یکم قدم زدم و بعدم ی تاکسی گرفتم و برگشتم خونه. تو تاکسی متوجه شدم دوتا میس کال از طرف عمه دارم.... ولی دیگه بش زنگ نزدم چون داشتم میرفتم پیشش دیگه. تو واتساپ بودم
بوا پیام داده بود:خوبی؟ کجایی؟ بابات گفت بهت بگم مدرستو چیکار میکنی؟
منم جواب دادم:نمیدونم فعلا نمیرم تا یع مدرسه دیگه ثبت نام کنم.
فلیکس پیام داده بود:جواب بده بچه همه نگرانتیم بگ...
بقیش رو نتونستم بخونم چون نمی خواستم حتی سین بزنم... از رو نوتیفیکیشن خونم ک فقط گفته جواب بده.. (نمدونم چ سوالی) 24 تا پیام داده بود.... بیخیال
هعی.................................
تاکسی دم درخونه وایساد و پولشو دادم و رفتم خونه
کسی رو ندیدم تو خونه ولی تا رفتم تو اتاق همه دور بابام نشسته بودن و داشتن باش حرف میزدن
سلام دادم و کتمو دراوردم و آویزون کردم... بعدم پیششون نسشتم ببینم در مورد چی حرف میزنن
بوا:پیاممو دیدی؟
من:عاره(مکث) بابا جون، من اگه بخوام برم مدرسه که قطعا باید مدارک تحصیلیمو از مدرسمون بگیرم و این واقعا خطرناکه اگه برم مدرسه کی میدونه چه خطری تهدیدم میکنه... فلیکسو الیویا و راشلم تو همون مدرسه درس میخونن و ممکنه حتی نامادری رو اونجا ببینم و میتونه خیلی خطرناک تر از این چیزی که میگم باشه.
خلاصه بهشون منطقمو فهموندم و قانع شدن ولی خوب خوب شد.... خیلیم خوب شد... چون بوا گف که میتونه به جای من بره و مدارک تحصیلیمو بگیره، خطری هم تهدیدش نمی کنه.
حلا فردا که تعطیله و مدرسه بسته ـس ولی اینجوری سه شنبه بوا میره و مدارکمو میگیره(تو کره و کلا خارج شنبه و یکشنبه بجای پنجشبه و جمعه تعطیله)
بوا:ولی ممکنه تا تو نباشی مدارکو ندن بهم
من:اشکال نداره یع کاغذ مینویسم که خب باخط خدم باشه و زیرشو امضا میکنم اینجوری دیگه میدونن از طرف من اومدی
بوا:عجب ایده خوبی
بعدم من ساعت 5 و نیم رفتم دوباره کافه واس عصرونه و شام دادن ب مشتریا.....
ادامه دارد...
۳.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.