وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
پارت ¹⁴
_:بیا تو
-وقتی در باز شد سرشو بالا گرفت و با دستای پر از برگه و گوشی بین شونه و گوش یئون مواجه شد...خواست به کمکش بره و پرونده هارو ازش بگیره...ولی هنوز فراموش نکرده بود ک اون خواهر چه کسیه..پس نخواست غرورش بشکنه وبیخیال شدو به کارش ادامه داد
یئون:من بعدا بهت زنگ میزنم باشه؟..مرسی...خدافظ
-بعد تموم شدن تماسش برگه هارو روی میز گزاشت و روی نزدیک ترین صندلی به خودش ولو شد
_:خب توضیح بده چی شد؟
یئون:تقریبا افرادی ک طی ۱ سال ملاقات کرده بود رو پیدا کردم و اطلاعاتی هم جداگونه از اونا پیدا کردم
_:فرد مشکوکی بینشون بود؟
یئون:نمیدونم...هنوز با دقت نخوندمشون
_:پس شروع کن به خوندن..چون وقت نداریم
یئون:پسره...اَه
-این سری حرفاش به گوش جئون نرسید...تا ساعت ۹ شب برگه هارو چک کردن
یئون:خب..تموم شد...این چندتا خیلی مشکوکن..فردا باید با همشون ی ملاقاتی بکنم
_:باشه...من میرم جایی..میتونی تنهایی برگردی خونه؟
یئون:اره
_:پس خدافظ
-تقریبا جئون رفته بود..وسایلاشو برداشت و به خونه رفت..از اونجایی ک حال اشپزی نداشت با ی نودل شکمشو سیر کردو به اتاقش رفت
_به مکان قرارشون رسیده بود..پیاده شد و به طرف رستوران رفت..رفت داخل و با چهره نیمی عصبی و نیمی مست رو به رو شد
خنده روی لبهاش اومد و به سمت اون شخص حرکت کرد
_:بدون من شروع کردی که
یونگی:اره...میدونی ک عادتمه
_:میدونم...برای منم بریز
-نشست مقابل یونگی و شاتی ک پر از الکل بود رو سر کشید
_:اوه...حالم جا اومد
یونگی:خب میشنونم
_:چیزی نیست ک بخوام بگم
یونگی:معلومه ک ی کاری داری ک قرار ملاقات باهام چیدی
_:خب...پس میگم....باید درمورد شخصی تحقیق کنی
یونگی:کی؟
_:نیمی از اطلاعات مثل اسم و شغلشو دارم...برات میفرستم ولی باز ی تحقیق اساسی کن چون شخص خیلی مهمیه
یونگی:باشه....شنیدم ازدواج کردی
_:عا..اره
یونگی:کی هست حالا؟
_شاتی تودستش بودو داشت الکل داخلش رو تکون میداد...عادتش بود وقتی از کسی سوالی میپرسید بجای انتظار شات توی دستشو تکون میداد
_:خواهر تهیونگ...کیم یئون
_نیشخندی روی لباش اومد
یونگی:وای..وای...وای....زدی تو هدف ک
_:در عوض خواهرم....خواهرشو گرفتم...گفته بودم به وقتش منم پاره تنشو ازش میگیرم
یونگی:شاید واقعا خواهرتو نکشته...تو ک خبری نداری
_:نکشته باشه؟...با خیانت هایی ک دوهی بهش میکرد من تو تعجب بودم ک چراتا الان زندس
یونگی:ادم سرسختی هستی...نمیشه ازت سر در اورد...از خواهری ک برات ارزش نداشت برای نابود کردن کیم استفاده کردی...واقعا افرین
چطور شد؟
پارت ¹⁴
_:بیا تو
-وقتی در باز شد سرشو بالا گرفت و با دستای پر از برگه و گوشی بین شونه و گوش یئون مواجه شد...خواست به کمکش بره و پرونده هارو ازش بگیره...ولی هنوز فراموش نکرده بود ک اون خواهر چه کسیه..پس نخواست غرورش بشکنه وبیخیال شدو به کارش ادامه داد
یئون:من بعدا بهت زنگ میزنم باشه؟..مرسی...خدافظ
-بعد تموم شدن تماسش برگه هارو روی میز گزاشت و روی نزدیک ترین صندلی به خودش ولو شد
_:خب توضیح بده چی شد؟
یئون:تقریبا افرادی ک طی ۱ سال ملاقات کرده بود رو پیدا کردم و اطلاعاتی هم جداگونه از اونا پیدا کردم
_:فرد مشکوکی بینشون بود؟
یئون:نمیدونم...هنوز با دقت نخوندمشون
_:پس شروع کن به خوندن..چون وقت نداریم
یئون:پسره...اَه
-این سری حرفاش به گوش جئون نرسید...تا ساعت ۹ شب برگه هارو چک کردن
یئون:خب..تموم شد...این چندتا خیلی مشکوکن..فردا باید با همشون ی ملاقاتی بکنم
_:باشه...من میرم جایی..میتونی تنهایی برگردی خونه؟
یئون:اره
_:پس خدافظ
-تقریبا جئون رفته بود..وسایلاشو برداشت و به خونه رفت..از اونجایی ک حال اشپزی نداشت با ی نودل شکمشو سیر کردو به اتاقش رفت
_به مکان قرارشون رسیده بود..پیاده شد و به طرف رستوران رفت..رفت داخل و با چهره نیمی عصبی و نیمی مست رو به رو شد
خنده روی لبهاش اومد و به سمت اون شخص حرکت کرد
_:بدون من شروع کردی که
یونگی:اره...میدونی ک عادتمه
_:میدونم...برای منم بریز
-نشست مقابل یونگی و شاتی ک پر از الکل بود رو سر کشید
_:اوه...حالم جا اومد
یونگی:خب میشنونم
_:چیزی نیست ک بخوام بگم
یونگی:معلومه ک ی کاری داری ک قرار ملاقات باهام چیدی
_:خب...پس میگم....باید درمورد شخصی تحقیق کنی
یونگی:کی؟
_:نیمی از اطلاعات مثل اسم و شغلشو دارم...برات میفرستم ولی باز ی تحقیق اساسی کن چون شخص خیلی مهمیه
یونگی:باشه....شنیدم ازدواج کردی
_:عا..اره
یونگی:کی هست حالا؟
_شاتی تودستش بودو داشت الکل داخلش رو تکون میداد...عادتش بود وقتی از کسی سوالی میپرسید بجای انتظار شات توی دستشو تکون میداد
_:خواهر تهیونگ...کیم یئون
_نیشخندی روی لباش اومد
یونگی:وای..وای...وای....زدی تو هدف ک
_:در عوض خواهرم....خواهرشو گرفتم...گفته بودم به وقتش منم پاره تنشو ازش میگیرم
یونگی:شاید واقعا خواهرتو نکشته...تو ک خبری نداری
_:نکشته باشه؟...با خیانت هایی ک دوهی بهش میکرد من تو تعجب بودم ک چراتا الان زندس
یونگی:ادم سرسختی هستی...نمیشه ازت سر در اورد...از خواهری ک برات ارزش نداشت برای نابود کردن کیم استفاده کردی...واقعا افرین
چطور شد؟
۱.۲k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.