تقدیم به زنان

تقدیم به زنان

شعر :خشم چادر

شهر ما در فکر مسمومی سیاه
دختری با چادرش خو میگرفت
بودنش را ظلم چادر کشته بود
طفلکی از ظلمتش بو میگرفت

بویی از دروازه های سرد مرگ
بوی ترس و دلهره با طعم جبر
بوی تاریکی، پلیدی،له شدن
بوی مرگ مستتر با اسم صبر

دخترک در دفتره نقاشی اش
جای هر طاووس را کرکس کشید
زیر خشم چادرش زیر ستم
جای گل ها، بوته زار خس کشید

دخترک از این ستم ها زارِ زار
خشم چادر خنده را بلعیده بود
دخترک در حکم کالایی گران
زیر چادر غیرتش گندیده بود

روسری باخشم چادر هم صدا
باد هم در حسرت مویش نشست
آه بهشت زیره پایش گریه کرد
دخترک از جبر چادر میشکست

دخترک تا بی نهایت بی عبور
مثل آهویی که پایش بسته بود
تا ابد در دام افکاری پلید
دختر اما در دلش وارسته بود

دخترک از خستگی هایش رها
هر چه می باید کند .یک باره کرد
قفل زندان تنش را خود برید
پرده های تیرگی را پاره کرد

قلب پاکش پر امید و روشنی
دست بردو روسری را پس کشید
جبر و قبرو ظلم و ظالم خاک او
خنده تا لب های سرخش میرسید

از نگاه دیگران ترسی نداشت
مثل باران بهاری پاکه پاک
گیره در موهای لختش شاپرک
دست هایش رنگی از احساس لاک

باد با موهای صافش سایه ساخت
عشق زیره سایه اش می آرمید
خنده با هورم لبانش بوسه داد
دخترک نقش دلش را خوش کشید
دیدگاه ها (۱)

بلهاندر حکایت دوستان

ادمها لالت میکنندسپس میگویند چرا حرف نمیزنیواین خنده دار تری...

به مناسبت روز جهانی ازادی مطبوعات

:-)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط