میخندی و بر کنج لبت چال

می‌خندی و بر کنج لبت چال
نشسته
بر کنج دگر قافیه‌ی خال
نشسته
تسخیر شده شهر به جادوی
سیاهت
در پستوی چشمان تو رمّال
نشسته
امیر_اکبرزاده
دیدگاه ها (۰)

"هــوس ڪــردم چنــان گیـج شـوم از تــــو چنــان مست شـوی از ...

یکی از بدترین نوع دلتنگی اونیه که ‌از بس حرصت و دراورده دلت ...

و در آخر.....انگشت اشاره ام رو اون مغز فندقیِ هستش که پست خد...

چنان با ناز می آیی که حتی شاه می رقصدبه شوق دیدنت یوسف درون ...

اخرش یک روزی یک نفر از راه میرسد که بودنش جبران تمام نبودن ه...

🌱🍒بی تو طوفان زده‌ی دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چه سان م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط