یَا قَاضِیَ أَلْحَاجَاتْ
یَا قَاضِیَ أَلْحَاجَاتْ
#حتما_بخونین
#عاشقانه_بهشتی
#بنام_او
#بیاد_او
#برای_او
#در_شب_شام_ولادت_چه_قَدَر_میچسبید
#همره_یار_اگر_در_حرمت_می_بودیم...
#کرامت_عشق...
کاغذ و قلم برداشت...
"بِسْمِ الْلّهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِیمِ
اَلْسّلَامُ عَلَیْکْ یَا عَلِیِ بْنَ مُوسَیْ الْرِّضَا...
دلم خیلی گرفته...
منم جووونم آقا...آرزو دارم...
به خاطر شغل بابام که رفتگر شهرداریه...
کسی در خونه مونو نمیزنه...
آقااا...راضی نشو دلم بشکنه...
یاامام رضا(ع).........
#تو_که_یک_گوشه_نگاهت_غم_عالم_ببرد...
#حیف_باشد_که_تو_باشی_و_مرا_غم_ببرد...
حرفای دلشو به همراه آدرس خونه با اشک چشاش...
ضمیمه ی نامه کرد و انداختش تو ضریح...
.
چند ماهی گذشت...
.
از تهرون اومده بودن پابوس حضرت...
پدر خونواده مبتلا به چشم درد بود...
باس عمل میکردواحتمال کور شدنش بود...
پسره میره حرم...
به یکی از خدام میگه:
"بابام مریضه...شاید بیناییشو
از دست بده...
میشه روزی که ضریحو غبار روبی میکنید...
من بیام کمی غبار تو ضریحو واسه شفای چش بابام ببرم...؟!"
"آره پسرم فلان روز بیا..."
روز تعیین شده اومد حرم...
از تو ضریح یه تیکه کاغذ برداشتن و...
یه کم غبار توش ریختن و بسته بندی کردن دادن دستش...
برگشت خونه...
بسته رو که واکرد دید یه نامه ست...!
قربونت بشم امام رضا... زد زیر گریه......
مادرش گفت:"چی شده پسرم…؟!"
"مامان…امام رضا واسم یه همسفر پیدا کرده...
بریم مشهد...
من دختری رو که امام رضا بهم معرفی کرده رو میخوام.. .
#بنده_حتی_شده_با_زور_تو_را_میخواهم.
#تا_بدانی_به_چه_منظور_تو_را_میخواهم..
به برکت غبار حرم،چشای باباهه خوب شد...
اومدن پابوس آقا...
بعد زیارت...رفتن به همون آدرس...
در زدن...
"ما اینجا غریبیم...میشه بیاییم تو...؟!"
گفتن:"بفرمایید منزل خودتونه..."
گریه امونشون نداد...
"راستش ما اومدیم خواستگاری..."
بعدشم قضیه رو گفتن...!!!
.
عقد کردن و یه جشن مفصل براش گرفتن و... برگشتن تهران...
#دل_خوشم_من_به_محالات_رضا(ع)...
آقا...نگاهی...
.
#یک_جوان_حاجتش_این_بود_که_زن_میخواهم...
#رفت_تا_اینکه_شبی_پیش_تو_بابا_برگشت...
#عشق_مذهبـی
یه قدم تا خدا ↓ ↓ ↓
https://telegram.me/ye_qadam_ta_khoda
#حتما_بخونین
#عاشقانه_بهشتی
#بنام_او
#بیاد_او
#برای_او
#در_شب_شام_ولادت_چه_قَدَر_میچسبید
#همره_یار_اگر_در_حرمت_می_بودیم...
#کرامت_عشق...
کاغذ و قلم برداشت...
"بِسْمِ الْلّهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِیمِ
اَلْسّلَامُ عَلَیْکْ یَا عَلِیِ بْنَ مُوسَیْ الْرِّضَا...
دلم خیلی گرفته...
منم جووونم آقا...آرزو دارم...
به خاطر شغل بابام که رفتگر شهرداریه...
کسی در خونه مونو نمیزنه...
آقااا...راضی نشو دلم بشکنه...
یاامام رضا(ع).........
#تو_که_یک_گوشه_نگاهت_غم_عالم_ببرد...
#حیف_باشد_که_تو_باشی_و_مرا_غم_ببرد...
حرفای دلشو به همراه آدرس خونه با اشک چشاش...
ضمیمه ی نامه کرد و انداختش تو ضریح...
.
چند ماهی گذشت...
.
از تهرون اومده بودن پابوس حضرت...
پدر خونواده مبتلا به چشم درد بود...
باس عمل میکردواحتمال کور شدنش بود...
پسره میره حرم...
به یکی از خدام میگه:
"بابام مریضه...شاید بیناییشو
از دست بده...
میشه روزی که ضریحو غبار روبی میکنید...
من بیام کمی غبار تو ضریحو واسه شفای چش بابام ببرم...؟!"
"آره پسرم فلان روز بیا..."
روز تعیین شده اومد حرم...
از تو ضریح یه تیکه کاغذ برداشتن و...
یه کم غبار توش ریختن و بسته بندی کردن دادن دستش...
برگشت خونه...
بسته رو که واکرد دید یه نامه ست...!
قربونت بشم امام رضا... زد زیر گریه......
مادرش گفت:"چی شده پسرم…؟!"
"مامان…امام رضا واسم یه همسفر پیدا کرده...
بریم مشهد...
من دختری رو که امام رضا بهم معرفی کرده رو میخوام.. .
#بنده_حتی_شده_با_زور_تو_را_میخواهم.
#تا_بدانی_به_چه_منظور_تو_را_میخواهم..
به برکت غبار حرم،چشای باباهه خوب شد...
اومدن پابوس آقا...
بعد زیارت...رفتن به همون آدرس...
در زدن...
"ما اینجا غریبیم...میشه بیاییم تو...؟!"
گفتن:"بفرمایید منزل خودتونه..."
گریه امونشون نداد...
"راستش ما اومدیم خواستگاری..."
بعدشم قضیه رو گفتن...!!!
.
عقد کردن و یه جشن مفصل براش گرفتن و... برگشتن تهران...
#دل_خوشم_من_به_محالات_رضا(ع)...
آقا...نگاهی...
.
#یک_جوان_حاجتش_این_بود_که_زن_میخواهم...
#رفت_تا_اینکه_شبی_پیش_تو_بابا_برگشت...
#عشق_مذهبـی
یه قدم تا خدا ↓ ↓ ↓
https://telegram.me/ye_qadam_ta_khoda
۴.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.