آخرین باری که
آخرین باری که
بوسیدمت یادم هست
چشمهایم را بستم
اتاق زیر شیروانی
جاده ای شد بی انتها
پر از شکوفه های صورتی
نفسهامان به شماره افتاد
دستهامان عرق کرد
زمان خاموش شد
عشق طلوع کرد
هربار دلتنگ ات می شوم
به اتاق زیر شیروانی می روم
و چشمهایم را می بندم ...
بوسیدمت یادم هست
چشمهایم را بستم
اتاق زیر شیروانی
جاده ای شد بی انتها
پر از شکوفه های صورتی
نفسهامان به شماره افتاد
دستهامان عرق کرد
زمان خاموش شد
عشق طلوع کرد
هربار دلتنگ ات می شوم
به اتاق زیر شیروانی می روم
و چشمهایم را می بندم ...
۴۱۴
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.