بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود …
بزرگ شدیم … به اندازه ای که
فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود و
پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود…
و اینک والدینمان دیگر دستهایمان را برای عبور
از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور
از پیچ و خم های زندگی …
بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم ،
بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شده اند و
چیزی نمانده که بروند
و یا هم اکنون رفته اند …
خیلی بزرگ شدیم …
و فهمیدیم سخت گیری مادرم عشقش بود …
و غضبش عشق بود
تنبیه اش عشق بود
عجب دنیایی است ،
و عجیب تر از دنیا چه کوتاه است عمرمان
قدر بداینم...
قدر تک تک لحظاتمان
قدر باهم بودنهایمان
قدر شادی ها و غم هایمان
از همه مهمتر قدر پدر و مادرمان
به این امید که زندگی را قدر بدانیم
دیدگاه ها (۱۵)

زلال ترین شبنم شادی را همیشه بر لبانت آرزو دارمنه برای امروز...

گل گلدون من شکسته در بادتو بیا تا دلم نکرده فریادگل شب‌بو دی...

ولنتاینو چه به ما !ولنتاین یعنی روز عشق نه هرزگی !ولنتاین ما...

این روزها یکـــرنگ که باشی چشمشان را می زنی..!خسته می شوند ا...

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دواآب میوه نبودبزرگ شدیم و فهمیدیم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط