بوی باران و طلاییه و خون

بوی باران و« طلاییه» و خون
عاقبت «همت» ما بی سر شد
دست «خرازی» و خاکستر و خاک
«باکری» رفت و« علی » پرپر شد «فکه» احساس غریبی دارم
یاد «آوینی» و تصویر جنون
شاعری داشت تماشا می کرد
لاله هایی که نشستند به خون
دوباره نام «هویزه »که بی قرارم کرد
«علم» ، «هدی» و «حسین» واژه های غربت من
که تکه تکه شده مثل کربلا اینجا
دوباره نم نم باران ،خزان تربت من
هنوز مادر پیری که چشم در راه است
هزار شمع شکسته به روی خاکستر
میان خاک «شلمچه» ،میان خاطره ها
ستاره های زمینی ، هزار و یک پیکر

چه بخواهم چه نخواهم، شهدا می بینند
گاه در حال گناهم، شهدا می بینند

بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست
بوی نان می دهد آهم، شهدا می بینند

غافلم که همه ی عمر گره خورده به هم
تیر شیطان و نگاهم، شهدا می بینند

از خدا دور شدم، دور خودم می چرخم
مدتی گم شده راهم، شهدا می بینند

مدعی بودم و هستم که شهادت طلبم
با همین روی سیاهم، شهدا می بینند

آنقدر سر به هوا بود دلم، یادم رفت
می رود هفته و ماهم، شهدا می بینند
دیدگاه ها (۲)

___________ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ. ﺷﻬﺪﺍ "ﮔﻞ" ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ "ﭘﻮﭺ"....

هنوز مسدوده ،اخه چرا ؟؟؟؟؟ماکه نفهمیدیم,هرکی فهمیده چرا بگه ...

فرمانده،بميرم وشما بر روی این تخت نباشى.مشغول مداواى بسى ساد...

..

Forest Vampire 2 ( Bloody Return.)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خو...

3:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویلایستادم. صدای خش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط