I'm a very stupid and strange person. I know that if I be
I'm a very stupid and strange person. I know that if I become friends with someone, it will hurt me, but I can't be alone, and when he hurts me, I'm still kind to him. You're hurting me, let's end it. I act as if my heart is not broken. When I said to be together, but he said he wants to be with someone else, I act as if the whole time he said this, I didn't hear my heart breaking, I didn't feel lonely, I didn't swallow my anger. I know I'm a fool, I know there's a wall in front of me, but I'm going to live my life with my head, and I and my brain are really tired of this part of my being, we really don't know how to control it, as if no matter how much I tell myself, friendship is not good for you, don't find friends, you're better off alone, he doesn't listen Do you see, just today, he treated someone whose failure was like his best friend? Is he really stupid? Why Afridish like this? We are getting tired of him; Why don't you take something from him once, don't break him so that this forgiveness is destroyed, inactive so that he will be less hurt, what sin has he committed that he should be hurt in his whole life? He doesn't disappear, he doesn't see his experiences and he goes back to his friend, friend, friend, huh? Don't you want to at least save us?
-A letter from an Enfp and his brain to God
من خیلی ادم احمق و عجیبیم
من میدونم که اگه با یکی دوست شم بهم اسیب میزنه ولی نمیتونم تنها باشم
و وقتی اون بهم اسیب زد
من بازم عین گذشته باهاش مهربونم
نمیتونم باهاش بد رقتاری کنم
تو رو دروایسی میمونم که کی بهش بگم
-هی، تو داری بهم اسیب میزنی
بیا تمومش کنیم
جوری رفتار میکنم انگار قلبم نشکست وقتی با ذوق گفتم کنار هم باشیم
ولی اون میگفت میخواد با یکی دیگه باشه
جوری رفتار میکنم انگار تو کل وقتی که اینو گفت من صدای شکستن قلبمو نشنیدم
تنها نشدم، بغضمو قورت ندادم
من میدونم عین احمقا میدونم دیوار جلومه
ولی با کله میرم توش
میرینم به زندگیم
و واقعا من و مغزم خسته ایم از این بخش وجودم
واقعا نمیدونیم چطوری کنترلش کنیم
انگار من هر چقدرم به خودم بگم دوستی برات خوب نیست
دوست پیدا نکن
تنهایی برات بهتره
اون گوش نمیکنه
میبینی همین امروزم با کسی که شکستش عین بهترین دوستش رفتار کرد؟
اون واقعا احمقه نه؟
چرا اینطوری افریدیش؟ داریم کلافه میشیم از دستش؛
چرا یدفعه یهو یچزیو ازش نمیگیری، یهو نمیشکنیش که این بخشش نابود شه، غیر فعال شه تا کم تر اسیب ببینه
اون مگه چه گناهی کرده ک باید تو کل زندگیش اسیب ببینه
اخه میدونی
مشکل از تو نیست
اون چشه که بعد از این همه ضربه اعتمادش از بین نمیره، تجربه هاشو نمیبینه و باز میره سراغ دوست، دوست، دوست
هوم؟ نمیخوای حداقل مارو نجات بدی فداتشم؟
-نامه ی یه Enfp و مغزش به خدا
-A letter from an Enfp and his brain to God
من خیلی ادم احمق و عجیبیم
من میدونم که اگه با یکی دوست شم بهم اسیب میزنه ولی نمیتونم تنها باشم
و وقتی اون بهم اسیب زد
من بازم عین گذشته باهاش مهربونم
نمیتونم باهاش بد رقتاری کنم
تو رو دروایسی میمونم که کی بهش بگم
-هی، تو داری بهم اسیب میزنی
بیا تمومش کنیم
جوری رفتار میکنم انگار قلبم نشکست وقتی با ذوق گفتم کنار هم باشیم
ولی اون میگفت میخواد با یکی دیگه باشه
جوری رفتار میکنم انگار تو کل وقتی که اینو گفت من صدای شکستن قلبمو نشنیدم
تنها نشدم، بغضمو قورت ندادم
من میدونم عین احمقا میدونم دیوار جلومه
ولی با کله میرم توش
میرینم به زندگیم
و واقعا من و مغزم خسته ایم از این بخش وجودم
واقعا نمیدونیم چطوری کنترلش کنیم
انگار من هر چقدرم به خودم بگم دوستی برات خوب نیست
دوست پیدا نکن
تنهایی برات بهتره
اون گوش نمیکنه
میبینی همین امروزم با کسی که شکستش عین بهترین دوستش رفتار کرد؟
اون واقعا احمقه نه؟
چرا اینطوری افریدیش؟ داریم کلافه میشیم از دستش؛
چرا یدفعه یهو یچزیو ازش نمیگیری، یهو نمیشکنیش که این بخشش نابود شه، غیر فعال شه تا کم تر اسیب ببینه
اون مگه چه گناهی کرده ک باید تو کل زندگیش اسیب ببینه
اخه میدونی
مشکل از تو نیست
اون چشه که بعد از این همه ضربه اعتمادش از بین نمیره، تجربه هاشو نمیبینه و باز میره سراغ دوست، دوست، دوست
هوم؟ نمیخوای حداقل مارو نجات بدی فداتشم؟
-نامه ی یه Enfp و مغزش به خدا
۱.۴k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱