نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت

منم خلیفه ی تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت

تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت


نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت


#فاضل_نظری



#عاشقانه_های_پاک #عاشقانه #عشق #فکر نو
دیدگاه ها (۴)

زندگی یعنی...بخند، هرچند که غمگینی؛ببخش، هرچند که مسکینی؛فرا...

نفهمیدی که روی بیت بیتَش وزن کم کردم...نوشتی شعر هایت شادتر ...

ای نگاهتنخی از مخمل و از ابریشم...چند وقت است که هر شببه تو ...

بهتنهایی گرفتارندمشتی بی‌پناه اینجا...فاضل نظری#عاشقانه_های_...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط