تو یه جمعی نشسته بودیم یکی داشت اشعار فردوسی میخوند رسید

تو یه جمعی نشسته بودیم یکی داشت اشعار فردوسی میخوند رسید به این بیت :

جهان آفرین چون جهان آفرید
سواری چو رستم نیامد پدید

این بیت رو که خوند یکی گفت تا اینجا نگهدار یه دو بیتم من بخونم ، گفت :

آنروز که عشق سرفرازی میکرد
برقله عشق یکه تازی میکرد
آنروز که عباس یل زینب بود
رستم سر کوچه خاک بازی می کرد
دیدگاه ها (۳)

بنویسید حسین و بسرایید حسن عبس که مجذوب همند این دوبرادر بخد...

حرم را فرض کن بی صحن گوهرشاد یک لحظهبدون آب سقاخانه و بی پنج...

یاعلی دو دِلَم ، اول ِ خط نام ِ خدا بنویسمیا که رٍندی کنم و ...

☕️‏‏چایی نجف عجب به جان میچسبدسنگینی آن به زائران میچسبدتا ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط