عاشق خسته ( پارت 49)
تهیونگ : بیخیال جیمین... تو که انقد سنگدل نبودی
جیمین :تهیونگ جای من بودی از اینی که هستم بدتر میشدی
تهیونگ : آره ولی سعی میکردم شرایط و درک کنم
جیمین : تهیونگ نمیخوام یه درصدم به یونا فک کنم... اون دیگه برای من مرد
تهیونگ : باشه... اگه تو کمکش نمیکنی خودم اینکارو میکنم
جیمین : تو هیچ کاری نمیکنی
تهیونگ :حالا میبینی....
تهیونگ : جیهوپ...
جیهوپ : تهیونگ... چرا اومدی اینجا، شک میکنن
تهیونگ : فک کنم نقشمون داره خراب میشه
جیهوپ :بره منکه داره خوب پیش میره مگه اینکه بره تو بد بوده باشه
تهیونگ : جیمین دیگه هیچ علاقه ای به بودن با یونا نداره، اگه اینجوری باشه گند زده میشه به نقشه
جیهوپ : یونا که داره از دست من عاصی میشه...فک کنم تو نقش بازی کردن خیلی استعداد دارم
تهیونگ : ولی جیمین حتی یه یونا فکرم نمیکنه... فک کنم من خیلی دارم بد بازی میکنم
جیهوپ : باید به خودت فرصت بدی...بعد از یه مدت نقشمون جواب میده
تهیونگ : امیدوارم...
جیهوپ : عه... یونا زنگ زده، چی بگم
تهیونگ : من چمیدونم... جواب بده
جیهوپ : بله یونا
یونا : جیهوپ من امشب نمیام خونه
جیهوپ : وایسا ببینم ینی چی نمیام خونه... کجایی الان
یونا : اومدم خونهی یکی از دوستام توی بار... بعدا میبینمت
تهیونگ :چی میگه
جیهوپ : ببینم نکنه این واقعا باور کرده من عاشقشم.... دلش توجه میخواد
تهیونگ : باید باور کنه عاشقشی دیگه
جیهوپ : اگه واقعا باور کنه چی
تهیونگ : نمیکنه
جیهوپ : الان واقعا دلش میخواد براش غیرتی شم؟
تهیونگ : حتما دیگه
جیهوپ : انقد بدم میاد از این مسخره بازیا.... خوبه که تا حالا عاشق کسی نشدم
تهیونگ : من دیگه میرم تا کسی شک نکرده
جیهوپ : برو....
یونا :
رفتم خونه ی یکی از دوستام که البته دختر بود... برام خیلی جای سوال بود که چرا اصلا برای جیهوپ مهم نبود، اگه به جیمین همچین چیزیو میگفتم سرمو میبرید ولی برای جیهوپ کاملا عادی بود، شاید عاقلانه ترین کار این بود که پیش جیمین و بچم میموندم و اینجوری خودمو آواره نمیکردم
الانم بخوام برم پیش جیمین نمیتونم... دیگه خیلی برای معذرت خواهی دیر شده،وقتی جیمین برای آخرین بار ازم پرسید که از کارم مطمئنم یا نه باید میگفتم نه... با این بچه بازیام هم خودمو بدبخت کردم هم اون بچرو که باید بی مادر بزرگ شه ... فک کنم تنها کسی که هوامو داشت و از ته دلش عاشقم بود جیمین بود
اشتباه کردم... برای اینکه از جیمین فرار کنم تَن به عشقی دادم که الکی بود
نه من جیهوپ و میخواستم نه جیهوپ منو... میتونستم پیش جیمین و بچم باشم و بهترین زندگی و تجربه کنم ولی این حقو از خودم گرفتم و خودمو از عشق جیمین محروم کردم
نمیتونستم با جیهوپ ادامه بدم... برای همین یه هفته خونه ی دوستم بودم، خواستم حداقل به جیمین زنگ بزنم و معذرت خواهی کنم ولی.......
جیمین :تهیونگ جای من بودی از اینی که هستم بدتر میشدی
تهیونگ : آره ولی سعی میکردم شرایط و درک کنم
جیمین : تهیونگ نمیخوام یه درصدم به یونا فک کنم... اون دیگه برای من مرد
تهیونگ : باشه... اگه تو کمکش نمیکنی خودم اینکارو میکنم
جیمین : تو هیچ کاری نمیکنی
تهیونگ :حالا میبینی....
تهیونگ : جیهوپ...
جیهوپ : تهیونگ... چرا اومدی اینجا، شک میکنن
تهیونگ : فک کنم نقشمون داره خراب میشه
جیهوپ :بره منکه داره خوب پیش میره مگه اینکه بره تو بد بوده باشه
تهیونگ : جیمین دیگه هیچ علاقه ای به بودن با یونا نداره، اگه اینجوری باشه گند زده میشه به نقشه
جیهوپ : یونا که داره از دست من عاصی میشه...فک کنم تو نقش بازی کردن خیلی استعداد دارم
تهیونگ : ولی جیمین حتی یه یونا فکرم نمیکنه... فک کنم من خیلی دارم بد بازی میکنم
جیهوپ : باید به خودت فرصت بدی...بعد از یه مدت نقشمون جواب میده
تهیونگ : امیدوارم...
جیهوپ : عه... یونا زنگ زده، چی بگم
تهیونگ : من چمیدونم... جواب بده
جیهوپ : بله یونا
یونا : جیهوپ من امشب نمیام خونه
جیهوپ : وایسا ببینم ینی چی نمیام خونه... کجایی الان
یونا : اومدم خونهی یکی از دوستام توی بار... بعدا میبینمت
تهیونگ :چی میگه
جیهوپ : ببینم نکنه این واقعا باور کرده من عاشقشم.... دلش توجه میخواد
تهیونگ : باید باور کنه عاشقشی دیگه
جیهوپ : اگه واقعا باور کنه چی
تهیونگ : نمیکنه
جیهوپ : الان واقعا دلش میخواد براش غیرتی شم؟
تهیونگ : حتما دیگه
جیهوپ : انقد بدم میاد از این مسخره بازیا.... خوبه که تا حالا عاشق کسی نشدم
تهیونگ : من دیگه میرم تا کسی شک نکرده
جیهوپ : برو....
یونا :
رفتم خونه ی یکی از دوستام که البته دختر بود... برام خیلی جای سوال بود که چرا اصلا برای جیهوپ مهم نبود، اگه به جیمین همچین چیزیو میگفتم سرمو میبرید ولی برای جیهوپ کاملا عادی بود، شاید عاقلانه ترین کار این بود که پیش جیمین و بچم میموندم و اینجوری خودمو آواره نمیکردم
الانم بخوام برم پیش جیمین نمیتونم... دیگه خیلی برای معذرت خواهی دیر شده،وقتی جیمین برای آخرین بار ازم پرسید که از کارم مطمئنم یا نه باید میگفتم نه... با این بچه بازیام هم خودمو بدبخت کردم هم اون بچرو که باید بی مادر بزرگ شه ... فک کنم تنها کسی که هوامو داشت و از ته دلش عاشقم بود جیمین بود
اشتباه کردم... برای اینکه از جیمین فرار کنم تَن به عشقی دادم که الکی بود
نه من جیهوپ و میخواستم نه جیهوپ منو... میتونستم پیش جیمین و بچم باشم و بهترین زندگی و تجربه کنم ولی این حقو از خودم گرفتم و خودمو از عشق جیمین محروم کردم
نمیتونستم با جیهوپ ادامه بدم... برای همین یه هفته خونه ی دوستم بودم، خواستم حداقل به جیمین زنگ بزنم و معذرت خواهی کنم ولی.......
۲۴.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.