در من دیوانه ای

در من دیوانه ای
جا مانده که دست از
دوست داشتنت برنمی دارد
با تو قدم می زند
حرف می زند
شعر می خواند
فقط نمی تواند در آغوش بگیردت...
به گمانم همین بی آغوشی
او را خواهد کشت
دیدگاه ها (۲)

دهانم ...پر استـــــ ازدوستت دارم هاو گوش هایتـــــپر از نشن...

گاهی بی هوا دلم هوایت را میکند ,,قدریک لبخند مهمان دل خسته ا...

دوست دارم انار لب هایم ترڪ بخوردو دانه هاے دلم بریزد بیرون د...

“پاییز” مرا عاشق میکند“باران” عاشق ترحالا تو بگواین “باران پ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

تو آفتابی در صبح ترین پاییزی که اواز نارنجی برگ هایشگونه ی ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط