باران بر شیشه می زند نم نم

باران بر شیشه می زند نم نم
پنجره را باید گشود
و هوا را یک نفس باید در آغوش کشید
یک فنجان چای، دست در دست قاصدک باید نوشید
و چشمها را در انتظار باید رویاند....
پس از این باران، او خواهد آمد
در دستش حتما شاخه گلی است
بارانی اش خیس
و نفسهایش بوی یاس خواهند داد....
کفشهایش گلی هستنند حتما
راهش از میان شالیزار است.
وجیبهایش پر از دانه های گندم
بر شانه اش مرغ عشقی لانه دارد
انگشتانش گرم چون خورشیداند
وچشمانش
رنگ به دریا میدهند....
او خواهد آمد، قایقی خواهد ساخت
و مرا خواهد برد.....
دیدگاه ها (۳)

روزای سخت نبودن با توخلا امیدو تجربه کردمداغ دلم که بی تو تا...

الهی امین یارب العالمین.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط